ارزیابی انقلاب روسیه (۱)
ارزیابی انقلاب روسیه (۱)
منبع:
مجله هفته
ولادیمیر ایلیچ لنین
اکنون دیگر هیچکس در روسیه خیال برپا کردن
انقلاب به شیوۀ مارکس را به خود راه نمی دهد. این و یا چیزی شبیه آنرا اخیراً
«استولیچنا پوچتا»(2)، یک روزنامۀ لیبرال – حتی تا حدی دمکرات و حتی تا حدی سوسیال
دمکرات (منشویک) – اعلام داشته است. برای اینکه با نویسندگان این افاضات منصفانه
رفتار کرده باشیم باید بگوئیم که آنها موفق شدهاند تا جوهر جو
سیاسی حاضر و طرز برخورد نسبت به درسهای انقلابمان را دریابند، جوی که بی شک اکنون
در میان محافل وسیع روشنفکران، بی مایگانی که نیمچه سوادی دارند و احتمالا در
بسیاری از گروههای بی سواد خرده بورژوازی نیز حاکم است.
چنین اظهار نظری در درجۀ اول انزجار عمیقی
را نسبت به مارکسیسم بطور کلی نشان می دهد. همان مارکسیسمی که اعتقاد خدشه ناپذیری
به رسالت انقلابی پرولتاریا داشته و با تمام وجود حاضر است از هر جنبش انقلابی
تودهها پشتیبانی نموده، به مبارزات آنان حدت بخشیده و در آن پایداری ورزد. ولی
این اظهار نظر همچنین بیانگر انزجاری است نسبت به روشهای مبارزه، اشکال کار و
تاکتیکهائی که در گذشتۀ بسیار نزدیک در پراتیک عملی
انقلاب روسیه آزمایش شدهاند. تمام پیروزیهائی که انقلاب ما بدان نائل شد
– یا به بیان بهتر نیمه پیروزی یا ربع پیروزی – تماماً و منحصراً مدیون تعرض
پرولتاریائی بود که پیشاپیش عناصر زحمتکش غیر پرولتر قدم برمی داشت. و تمام شکستها
نیز معلول تضعیف این تعرضات بود، معلول تاکتیکهائی بود که برای اجتناب از این
تعرضات، برپایۀ فقدان آنها و گاهی مستقیماً (در میان کادتها) در جهت حذف آنها
اتخاذ می شد.
و اینک، در دورۀ سرکوب بی امان ضدانقلاب،
بی مایگان جبونانه به اربابان جدید خود تمکین می کنند، فرصت طلبانه چاپلوسی سلاطین
جدید را کرده، گذشته را مردود می شمارند، می کوشند آنرا از یاد ببرند و خود و
دیگران را قانع سازند که دیگر هیچکس در روسیه خیال برپا کردن انقلاب به شیوۀ مارکس
را به خود راه نمی دهد، هیچکس خواب «دیکتاتوری پرولتاریا» را نمی بیند و قس
علیهذا.
در انقلابات دیگر بورژوائی، تفوق فیزیکی
حاکمان سابق بر مردمی که قیام کرده بودند باعث افسردگی و دلسردی محافل کثیری از
جامعۀ «روشنفکران» می شد. ولی میان احزاب بورژوائی که برای آزادی واقعاً جنگیده و
سهم قابل ملاحظهای در انقلاب داشتند، همیشه آثار توهماتی را می شد دید که امروزه
درست عکس آنها میان خرده بورژوازی روشنفکرمآب روسیه رایج است. توهمات آن دوران
دربارۀ پیروزی ناگزیر، فوری و کامل «آزادی، برابری وبرادری» بود، توهماتی دربارۀ
جمهوری، نه جمهوری بورژوازی بلکه جمهوری همۀ انسانها ، جمهوری ای که قادر بود صلح
را بر روی زمین و صفا را در بین مردمان برقرار سازد، توهماتی دربارۀ از بین رفتن
اختلافات طبقاتی بین مردمی که تحت فشار سلطنت و نظام قرون وسطائی بودند، دربارۀ
اینکه نمی توان با روشهای قهرآمیز بر یک «ایده» غلبه کرد، دربارۀ ماهیت کاملا
متضاد فئودالیسمی که دورانش به سر آمده بود و سیستم جمهوری آزاد جدیدی که ماهیت
بورژوائی آن فهمیده نشده و یا حداکثر به صورتی گنگ و مبهم فهمیده شده بود.
بنابراین در دوران ضدانقلاب، نمایندگان
پرولتاریا که راهشان را به سمت پایگاه سوسیالیسم علمی پیموده بودند، مجبور بودند
علیه این توهمات مبارزه کنند (همانند مبارزاتی که مثلا مارکس و انگلس در سال 1850
انجام دادند)، مبارزهای علیه توهمات بورژواهای جمهوریخواه، علیه درک ایده آلیستی
از سنتهای انقلابی و ماهیت این درک، علیه جمله پردازیهای سطحی که جایگزین کار
پیگیر و جدی در میان هر طبقه می شد(3). ولی جریان در روسیه کاملا برعکس است. در
اینجا ما هیچگونه اثری از این توهمات جمهوریخواهی ابتدائی نمی بینیم که سد راه کار
اساسی عمل متداوم انقلابی در شرایط جدید و متفاوت باشد. دیگر هیچ «اغراق گوئی» در
معنی جمهوری نمی بینیم، و شعار جمهوری که برای مبارزه علیه فئودالیسم و سلطنت
اساسی بود دیگر به شعار عام یکایک مبارزات رهائی بخش تمام کسانی که کار می کنند و
استثمار می شوند بدل نمی شود. سوسیالیست رولوسیونرها(4) و گروههائی از این قبیل،
که به عقاید مشابهی دامن می زنند، همچنان معدود باقی مانده و
نصیبشان از دورۀ سه سالۀ طوفان انقلابی (7-1905) بجای اشتیاق همه گیر
جمهوریخواهانه – یک حزب اپورتونیست خرده بورژوائی «سوسیالیستهای
خلقی» و افزایشی جدید در شورشگری ضدسیاسی و آنارشیسم بوده است.
در آلمان خرده بورژوا، در روز بعد از
اولین خیزش انقلاب سال 1848، تصورات خوش غالب در میان دمکراتهای جمهوریخواه خرده
بورژوا وضوح چشمگیری داشت. در روسیۀ خرده بورژوا، در روز بعد از خیزش انقلاب 1905،
در عوض، نشانههای چشمگیری از اپورتونیسم خرده بورژوائی دیده می شد – و هنوز هم
دیده می شود – که به سازش بدون هیچ مبارزهای امید بسته، از مبارزه هراسیده، و پس
از اولین شکست شتابان گذشتۀ خود را نفی کرده و با این کار فضای عمومی را با
افسردگی، بزدلی و ارتداد مسموم ساخته است.
این اختلاف مسلماً از اختلاف سیستم های
اجتماعی و شرایط تاریخی دو جامعه نشأت می گیرد. ولی مسئله این نیست که تودۀ خرده
بورژوای روسیه مخالفت کمتری با نظم قدیم دارد. قضیه درست برعکس است. دهقانان ما در
همان اولین مرحلۀ انقلاب روسیه چنان جنبش دهقانی برپا نمودند که از لحاظ قدرت،
قاطعیت و آگاهی سیاسی از تمام جنبشهای مشابه در انقلابات قرن 19، بطور وصف ناپذیری
شدیدتر بود. اشکال در این است که قشری که هستۀ دمکراتهای انقلابی را در اروپا
تشکیل می داد – استادکاران شهرهای کوچک، بورژوازی شهری و خرده بورژوازی – در
روسیه مجبور بودند به سمت لیبرالیسم ضدانقلابی بروند.
آگاهی طبقاتی پرولتاریای سوسیالیست که دست
در دست ارتش جهانی انقلاب سوسیالیستی پیش می رود، روحیۀ فوق العاده انقلابی موژیک
ها که به دلیل یوغ دیرپای اربابان فئودال به اوج نا امیدی رسیده و خواستار مصادرۀ
املاک بودند، اینها موجباتی بودند که لیبرالیسم روسیه را با فشاری بسیار بیشتر از
آنچه که در مورد لیبرالهای اروپا اتفاق افتاد، در آغوش ضدانقلاب انداختند. از
اینرو، در حالیکه روشنفکران و خرده بورژوازی شتابان در پی انکار سنتهای مبارزات
انقلابی هستند، وظیفۀ خطیر و مبرم حفظ این سنن، توسعه و تحکیم آنها، پیوند دادن
آگاهی تودههای وسیع خلق به این سنن، و پیش بردن آنها تا خیزش محتوم جنبش دمکراتیک
آتی به عهدۀ طبقۀ کارگر روسیه قرار گرفته است.
کارگران به خودی خود درست به چنین
مبارزاتی برخاستهاند. آنها با شوری بیش از حد مبارزات عظیم اکتبر و دسامبر را
تجربه کردهاند، تغییراتی را که در زندگیشان صرفاً به دلیل چنین مبارزۀ انقلابی ای
رخ داد، با وضوح بسیار دیدند. اکنون آنها همصدا، یا لااقل هم احساس با آن کارگر
نساجی هستند که در نامهای به روزنامۀ سندیکا چنین نوشت:«کارخانه داران حاصل
پیروزیمان را از ما پس گرفتهاند، سرکارگر دوباره برای ما رجز می خواند، فقط صبر
کنید، 1905 بازخواهد گشت.»
فقط صبر کنید، 1905 بازخواهد گشت. کارگران
بدین گونه به اوضاع می نگرند. برای آنها مبارزات آن سال سرمشقی از آنچه
باید کرد به دست داد. برای روشنفکران و مرتدین خرده بورژوا آن سال «سال
دیوانگی» بود و الگوئی شد برای آنچه نباید کرد. برای پرولتاریا اکتساب
و قبول نقادانۀ تجارب انقلاب باید بر این اساس باشد که چگونه روشهای مبارزات آن
دوره را تودهای تر، متمرکزتر و آگاهانه تر ترتیب دهد. برای لیبرالیسم ضدانقلابی،
که افسار روشنفکران خائن را در دست دارد، جمعبندی تجربۀ انقلاب اجباراً به این می
انجامد که برای همیشه دست از تحرک «ساده لوحانه» مبارزۀ تودهای «افسار گسیخته»
شسته و بجای آن دنبال کار « با فرهنگ و متمدنانه» در چارچوب قوانین اساسی بر اساس
«مشروطۀ» استولیپین برود.
امروز همه صحبت از اکتساب و بررسی انتقادی
تجارب انقلاب می کنند. سوسیالیستها و لیبرالها دربارۀ آن صحبت می کنند. سوسیال
دمکراتهای انقلابی دربارۀ آن صحبت می کنند. ولی هر کسی این موضوع را نمی فهمد که
بین دو قطب مخالف فوق است که تمام دستور عملهای مختلف برای درس گرفتن از تجربۀ
انقلاب نوسان می کنند. هر کسی سؤال را به وضوح طرح نمی کند: آیا این تجربۀ مبارزۀ
انقلابی است که باید از آن بیاموزیم و کمک کنیم تا تودهها نیز برای تحقق مبارزهای
پیگیرتر، سرسختانه تر و مصمم تر از آن بیاموزند، یا این «تجربۀ» خیانت کادتها به
انقلاب است که باید کسب گردیده و به تودهها انتقال داده شود؟
کارل کائوتسکی به این سؤال از جنبۀ اساسی
تئوریک آن برخورد کرده است. او در چاپ دوم اثر شناخته شدهاش «انقلاب اجتماعی»، که
به تمام زبانهای زندۀ اروپائی ترجمه شده است، در رابطه با انقلاب روسیه اضافات و
اصلاحاتی به عمل آورده است. پیشگفتار چاپ دوم به تاریخ اکتبر 1906 می باشد،
بنابراین نویسنده در آن زمان هم مقداری اطلاعات برای قضاوت در اختیار داشته است.
این اطلاعات نه تنها مربوط به طوفان و فشار* 1905 بوده بلکه
وقایع مهم «دورۀ کادتی» انقلاب ما، دورۀ اشتیاق همگانی (تقریباً همگانی) برای
پیروزیهای انتخاباتی کادتها و دومای اول را نیز شامل می شود.
بنابراین به نظر کائوتسکی کدام مسائل
تجربۀ انقلاب روسیه به اندازۀ کافی برجسته و اساسی و یا حداقل به اندازۀ کافی مهم
بودند تا مصالح جدیدرا برای یک بررسی عام مارکسیستی
«اشکال و سلاح انقلاب اجتماعی» فراهم آورند؟ («اشکال و …» عنوان پاراگراف هفتم اثر
کائوتسکی است که با توجه به تجارب 6-1905 به این اثر اضافه شده).
نویسنده دو سؤال مطرح نموده است.
اول، سؤال ترکیب طبقاتی نیروهائی که قادرند در
انقلاب روسیه پیروزی کسب کرده، آنرا انقلابی واقعاً پیروزمند سازند. دوم، سؤال
اهمیت آن اشکال عالی تر مبارزۀ تودهای – عالی تر از نظر جهت گیری انرژی انقلابی و
خصوصیت تهاجمی شان – که انقلاب روسیه مطرح ساخت، یعنی مبارزۀ دسامبر یا قیام
مسلحانه.
هر سوسیالیستی (و بخصوص هر مارکسیستی) که
با دقت به بررسی وقایع انقلاب روسیه بپردازد اذعان خواهد داشت که در حقیقت اینها
هستند آن سؤالات ریشهای و اساسی در ارزیابی انقلاب روسیه و همچنین در ارزیابی خط
تاکتیکی ای که اوضاع فعلی بر حزب کارگر تحمیل می کند. تا وقتی که ما کاملا و به
روشنی درنیابیم که کدام طبقات قادرند، به دلیل شرایط عینی اقتصادی،
انقلاب بورژوائی روسیه را پیروز سازند، تمام گفتارمان دربارۀ پیروزی این انقلاب
چیزی بیش از عبارات توخالی و رجزخوانی دمکراتیک نبوده و تاکتیکهایمان در انقلاب
بورژوائی ناگزیر پا در هوا و متزلزل خواهد بود.
از طرف دیگر، اگر بخواهیم تاکتیکهای مشخص
یک حزب انقلابی را در طوفانی ترین لحظات این بحران عمومی که کشور را فرا گرفته
است، تعیین نمائیم واضح است که صرفاً مشخص کردن طبقاتی که قادرند بخاطر تکمیل
پیروزی انقلاب عمل نمایندکافی نخواهد بود. آنچه که دورانهای انقلابی
را از دورانهای به اصطلاح انکشاف صلح آمیز، دورانهایی که شرایط اقتصادی باعث
بحرانهای عمیق و یا جنبشهای قدرتمند تودهای نمی شوند، متمایز می نماید دقیقاً این
نکته است که: اشکالمبارزه در دوران انقلابی بسیار متنوع تر بوده
و مبارزات مستقیم انقلابی تودهها بر فعالیتهای تبلیغی و تهییجی رهبران در
پارلمان، مطبوعات و غیره، مسلط است. بنابراین، اگر در ارزیابی دورانهای انقلابی،
ما فقط به مشخص نمودن خط کلی عملکرد طبقات مختلف اکتفا کنیم، بدون آنکه اشکال مبارزاتشان
را بررسی نمائیم، بحث ما از نظر علمی ناقص و غیردیالکتیکی بوده و از نقطه نظر
پراتیک سیاسی در حد کلام بیجان استدلالیون باقی می ماند (می
توانیم در پرانتز بگوئیم که این همان چیزی است که رفیق پلخانف در نه دهم آثارش
دربارۀ تاکتیکهای سوسیال دمکراسی در انقلاب روسیه به آن اکتفا می کند).
برای یک ارزیابی اصیل مارکسیستی از
انقلاب، از دیدگاه ماتریالیسم و دیالکتیک، باید انقلاب را همچون مبارزۀ نیروهای
اجتماعی زندهای بررسی نمود که در شرایط عینی بخصوص قرار داشته، به طرز مخصوصی عمل
نموده و اشکال بخصوص مبارزه را با موفقیتی بیش و کم بکار می برند. بر اساس چنین
تحلیلی، و فقط بر این اساس است که برای یک مارکسیست امکان پذیر و ضروری می شود تا
جنبۀ تکنیکی مبارزه را ارزیابی کرده و به سؤالات تکنیکی ای که در
حین جریان مبارزه بروز می کنند برخورد نماید. قبول شکل مشخصی از مبارزه بدون قبول
لزوم مطالعۀ تکنیک آن مانند این است که لزوم شرکت در انتخابات مشخصی را
قبول کنیم بدون آنکه به مطالعۀ قانون نحوۀ اینانتخابات پرداخته باشیم.
اکنون به پاسخی که توسط کائوتسکی به دو
سؤال مطروحه در بالا داده شده بپردازیم. همانطور که می دانیم این دو سؤال بحث
طولانی و داغی را، در جریان انقلاب، بین سوسیال دمکراتها برانگیخت. این بحثها در
بهار 1905 هنگامی که سومین کنگرۀ ح.ک.س.د.ر* در لندن(5) و
کنفرانس همزمان منشویکها در ژنو اصول اساسی تاکتیکهایشان را در قطعنامۀ دقیقی
تدوین کردند، آغاز شد و با کنگرۀ واحد ح.ک.س.د.ر در لندن در بهار 1907(6) به پایان
رسید.
پاسخ کائوتسکی به سؤال اول به طریق زیر
است:
او می گوید در اروپای غربی قسمت اعظم
جمعیت را پرولتاریا تشکیل داده، بنابراین امروزه پیروزی دمکراسی در اروپا به معنای
تفوق پرولتاریا می باشد. «در روسیه که جمعیت تودههای دهقانی غالب است، نمی توان
انتظار چنین امری را داشت. البته پیروزی سوسیال دمکراسی در آیندهای قابل پیش بینی
(absehbar) در روسیه نیز
محتمل است، ولی این پیروزی فقط می تواند نتیجۀ ائتلاف (koalition) پرولتاریا و دهقانان باشد». و کائوتسکی حتی ابراز می
دارد که چنین پیروزی ای ناگزیر نیروی محرکۀ عظیمی به انقلاب پرولتاریائی در اروپای
غربی می دهد.
بنابراین چنانکه می بینیم عبارت انقلاب
بورژوائی تعریف جامعی از نیروهائی که می توانند در چنین انقلابی پیروز شوند به دست
نمی دهد. انقلابات بورژوائی که در آنها بورژوازی تجاری، یا تجاری – صنعتی، نقش
نیروی محرکۀ اصلی را ایفا نمایند امکان وقوع داشته و اتفاق نیز افتاده است. پیروزی
چنین انقلاباتی تنها به معنای پیروزی همان قشر بورژوازی بر مخالفینش (مخالفینی از
قبیل نجبای ممتاز یا استبداد سلطنتی) می باشد. در روسیه اوضاع فرق می کند. در کشور
ما پیروزی انقلاب بورژوائی بمثابۀ پیروزی بورژوازی غیرممکن است.
این موضوع به نظر متناقض (پارادوکس) می آید ولی حقیقت است. اینکه دهقانان اکثریت
جمعیت را تشکیل می دهند، ظلم وحشتناک سیستم زمینداری بزرگ نیمه فئودالی بر آنها،
قدرت و آگاهی طبقاتی پرولتاریائی که در یک حزب سوسیالیستی متشکل شده است – همۀ این
شرایط به انقلاب بورژوائی ما خصلت ویژهای می
دهد. این ویژگی، خصلت بورژوائی را نفی نمی کند (آنطوری که مارتف و پلخانف سعی
داشتند مسئله را در برخورد لنگانشان با نقطه نظر کائوتسکی عرضه کنند). این ویژگی
صرفاً خصلت ضدانقلابی بورژوازی ما را نشان داده و لزوم دیکتاتوری پرولتاریا و
دهقانان را برای پیروزی در چنین انقلابی مسجل می کند. زیرا
«ائتلاف پرولتاریا و دهقانان» برای کسب پیروزی در انقلاب
بورژوائی چیزی نیست جز دیکتاتوری دمکراتیک – انقلابی پرولتاریا و دهقانان.
این موضوع سرآغاز اختلافات تاکتیکی ای است
که در حین انقلاب میان صفوف سوسیال دمکراتها بروز کرد. فقط با در نظر گرفتن این
مسئله است که می توان تمام بحثهائی را که در مورد مسائل خاص (مانند پشتیبانی از
کادتها بطور کلی، بلوک چپ و خصلتش، و غیره) درگرفته و در مواردی به برخوردهائی
انجامیده، فهمید. تنها این اختلاف تاکتیکی اساسی است که منشأ اختلاف بین بلشویکها
و منشویکها در دورۀ اول انقلاب (7 – 1905) بود. و نه آنطور که افراد ناآگاه گاهی
فکر می کنند، مسائلی چون «بوویسم»(7) یا «بایکوتیسم»(8).
هر چقدر که بر لزوم مطالعۀ دقیق منشأ این
اختلافات و بررسی تجارب دومای اول و دوم و مبارزۀ مستقیم دهقانان از این
نقطه نظر تأکید شود باز کافی نخواهد بود. اگر ما اکنون این
کار را نکنیم، به هنگام جنبشهای آتی قادر نخواهیم بود حتی یک قدم در زمینۀ تاکتیکی
به جلو برداریم، بدون آنکه دوباره بحثهای قدیمی را دامن زده و یا باعث منازعات
گروهی و نفاق افکنی در حزب شویم. نحوۀ برخورد سوسیال دمکراسی به لیبرالیسم و
دمکراسی بورژوائی دهقانی باید بر اساس تجربۀ انقلاب روسیه تعیین شود. در غیر این
صورت ما در تاکتیکهای پرولتاریا فاقد هر گونه اصول و پیگیری خواهیم بود. در اینجا
باید توجه کنیم که «اتحاد کارگران و دهقانان» نباید تحت هیچ شرایطی به معنای یکی
شدن طبقات مختلف و یا احزاب پرولتاریا و دهقانان فهمیده شود. نه تنها یکی شدن،
بلکه هر موافقت بلند مدتی نیز برای حزب سوسیالیست طبقۀ کارگر مخرب بوده و مبارزۀ دمکراتیک
– انقلابی را تضعیف خواهد نمود. نوسان ناگزیر دهقانان بین
بورژوازی لیبرال و پرولتاریا از موقعیت طبقاتی آنها ناشی می شود، و انقلاب ما
نمونههای بسیاری از این نوسانات را در صحنههای مختلف مبارزه به دست داده است
(بایکوت دومای ویت(9)، انتخابات، «ترودویکها»(10) در دومای اول و دوم، و غیره).
تنها اگر پرولتاریا به عنوان پیشاهنگ انقلاب روش کاملا مستقلی داشته باشد، می
تواند دهقانان را از لیبرالها دور کرده، تأثیر لیبرالها را بر دهقانان از بین
برده، و آنها را در جریان مبارزه به دنبال خود بسیج کند و بدین ترتیب به اتحادی
دفاکتو (de facto) دست یابد – این
اتحاد وقتی به وجود می آید که دهقانان به مبارزۀ انقلابی بپردازند و درست در تناسب
با بسط دامنۀ این مبارزات است که این اتحاد مؤثر واقع می شود. این لاس زدن با
ترودویکها نبوده بلکه انتقاد بیرحمانه ایست از ضعفها و نوساناتشان. این تبلیغ ایدۀ
یک حزب جمهوریخواه و انقلابی دهقانی است که بتواند «اتحاد» پرولتاریا و دهقانان
برای پیروزی بر دشمنان مشترکشان را تحقق بخشد، و نه حزبی برای بلوک بازی و عقد
موافقت نامه.
این خصلت ویژۀ انقلاب بورژوائی روسیه که
ما بر آن تکیه کردیم، وجه افتراق آن با انقلابات دیگر بورژوائی دوران جدید است.
ولی همین خصلت ویژه وجه اشتراک این انقلاب را با انقلابات کبیر دوران
گذشته، دورانی که در آن دهقانان نقش انقلابی بسزائی ایفا می نمودند، نیز نشان می
دهد. در این مورد باید توجه وافری مبذول داریم به آنچه که فردریش انگلس در مقالۀ
فوق العاده عمیق و تفکر برانگیز خود تحت عنوان «دربارۀ ماتریالیسم تاریخی» بیان می
دارد (مقدمۀ انگلیسی «سوسیالیسم تخیلی و علمی»، که توسط خود انگلس به آلمانی ترجمه
شده است. «عصر جدید» (Neue Zeit) 93-1892، سال 11، جلد 1).
انگلس می گوید:«جالب توجه است که در هر سه
انقلاب عظیم بورژوائی (نهضت رفرم در آلمان و جنگ دهقانی در قرن شانزده، انقلاب
انگلیس در قرن هفده، انقلاب فرانسه در قرن هیجده) ارتش که جنگ بر عهده اوست از
دهقانان تشکیل شده، و دهقانان درست همان طبقهای هستند که پس از پیروزی حتماً
بیشترشان توسط پیامدهای اقتصادی ناشی از آن خانه خراب می شوند. صد سال پس از
«کرامول»(11) نیروی سواره نظام داوطلب که از دهقانان تشکیل می شد تقریباً از بین
رفته بود. به هر حال اگر بخاطر این عناصر سواره نظام دهقانی و فقرای شهری (پلبین)
نبود، بورژوازی هرگز قادر نبود که به تنهائی جنگ را تا به انتها ادامه داده و
چارلز اول را به پای چوبه دار کشد. حتی به منظور تثبیت فتوحات دست به نقد بورژوازی
که رسیده وآماده جمع آوری بودند، انقلاب می بایست خیلی بیشتر از آن حد به پیش می
رفت،دقیقاً مانند آنچه که در 1793 در فرانسه و 1848 در آلمان روی داد. در واقع به
نظر می رسد که این یکی از قوانین تکامل جامعۀ بورژوائی باشد.» و در جای دیگر درهمین
مقاله انگلس اشاره می کند که انقلاب فرانسه تنها قیامی بود «که واقعاً تا از میان
رفتن یکی از طرفین نبرد یعنی اشرافیت، و پیروزی کامل طرف دیگر یعنی بورژوازی، ادامه
یافت.»(12)
هر دو این مشاهدات تاریخی با نتایج کلی
انگلس به نحو قابل ملاحظهای در طول انقلاب روسیه تأیید شدند. همچنین این مسئله
نیز تأیید شد که فقط مداخلۀ دهقانان و پرولتاریا «عناصر زحمتکش شهرها (پلبین)»
قادر به پیش راندن قطعی انقلاب بورژوائی می باشد (در حالیکه در آلمان قرن شانزده،
انگلیس قرن هفده و فرانسۀ قرن هیجده دهقانان می توانستند در صف مقدم باشند، در
روسیۀ قرن بیست این ترتیب باید قطعاً معکوس گردد، زیرا در اینجا بدون ابتکار و
رهبری پرولتاریا دهقانان نیروئی به حساب نمی آیند). همچنین این نکته نیز تأیید شد
که اگر قرار است انقلاب به اهداف مستقیم، آنی، کامل و دست به نقد بورژوائی خود
واقعاً دست یابد، یا حتی فتوحات حداقل بورژوازی بطور برگشت ناپذیری تثبیت شوند،
انقلاب باید بسیار بیشتر از این اهداف به جلو سوق داده شود.
بنابراین ما می توانیم قضاوت کنیم که انگلس با چه تحقیری نسبت به دستورالعملهای
بیمایگان رفتار می کرد. بیمایگانی که قبل از هر چیز می خواهند انقلاب را به زور در چارچوب باریک
کاملا بورژوائی بتپانند تا همانطوری که منشویکهای قزاقستان در قطعنامۀ 1905 خود
بیان داشتند «بورژوازی رم نکند»، یا همانطور که پلخانف در استکهلم می گفت بدین
منظور که «باید ضمانتی علیه احیای تزاریسم وجود داشته باشد».
کائوتسکی در پیشگفتار به چاپ دوم کتابش،
سؤال دیگر، یعنی ارزیابی شورش 1905 را بررسی می کند. او می نویسد:«من دیگر با آن
قاطعیتی که در سال 1902 بیان کردم نمی توانم بگویم که قیامهای مسلحانه و جنگهای
خیابانی نقش تعیین کنندهای در انقلابات آینده ندارند. برعکس تجربه نبرد خیابانی
در مسکو شاهد بسیار گویائی است بر این امر، هنگامی که عدۀ معدودی از مردم با
مبارزه در سنگر خیابانی خود به مدت یک هفته در برابر یک ارتش کامل ایستادگی کرده،
و اگر شکست جنبشهای انقلابی در شهرهای دیگر اعزام و تمرکز نیروی عظیم کمکی را برای
سرکوبی شورشیان میسر نکرده بود، چه بسا در این نبرد پیروز شده بودند. البته این
موفقیت نسبی مبارزات در سنگرهای خیابانی فقط بدین دلیل ممکن شد که در حالیکه ارتش
کاملا خود را باخته بود، مردم شهر با حرارت تمام از انقلابیون حمایت می کردند. با
این حال چه کسی می تواند با قاطعیت بیان کند که چنین چیزی در اروپای غربی غیر ممکن
است؟»
به این ترتیب بعد از قریب یک سال که از
این قیام می گذرد، یعنی زمانی که صحبت بی شک نمی تواند بر سر تقویت روحیۀ رزمندگان
باشد، محقق دقیقی چون کائوتسکی با قاطعیت ابراز می دارد که قیام مسکو بیانگر
«موفقیت نسبی» نبرد در سنگرهای خیابانی است. و لازم می داند تا در نتیجه گیریهای
قبلی اش، مبنی بر اینکه نبرد خیابانی نمی تواند نقش مهمی در انقلابات آینده بازی
کند، تجدیدنظر کند.
مبارزات دسامبر 1905 ثابت کرد که
قیام مسلحانه می تواند با وجود شرایط نوین تشکیلاتی و تکنیک
نظامی نیز پیروز شود. مبارزات دسامبر نشان داد که جنبش بین المللی کارگری باید از
این پس احتمال اشکال مشابه مبارزاتی در انقلابات پرولتری آینده را در نظر گیرد.
اینها نتایجی هستند که حقیقتاً از تجارب انقلاب ما حاصل می شود، اینها درسهائی
هستند که باید توسط تودهها کسب شوند. چه فاصلۀ عظیمی است بین این نتایج و درسها
با آن بحثیکه پلخانف با این اظهارنظرمعروف هراسترت منشانه (13)(Herostratean) خود دربارۀ قیام
دسامبر، می گشاید:«آنها نباید دست به اسلحه می بردند»! چه دریائی از نظریات
خائنانه که با این گفته به حرکت در نیامد! چه تعداد بی شماری از دستهای کثیف
لیبرال که به این گفته چنگ انداخت تا دلسردی و روحیۀ سازشکارانۀ خرده بورژوائی را
در صفوف کارگران رخنه دهد!