نگاهی برکتاب"پرونده ی ناپديد ميراکبر خيبر (بخش ششم)

عبدالواحد فيضی

نگاهی برکتاب"پرونده ی ناپديد ميراکبر خيبر" نگارش صبورالله سياه سنگ

 (بخش ششم)

خوانندگان گرامی!

در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک بين هردو جناح پيشين ح. د. خ. ا"چنين برداشت بدست می آيد، که ميان آنان در مواردی تفاوت های ماهوی درگفتار و موضعگيری های آنان پيرامون مشخصات رهبران پيشين ح. د. خ. ا و چگونگی ترور وانجام مراسم خاک سپاری استاد ميراکبر خيبر؛ که منجر به دستگيری بخشی از رهبران حزب از جانب سردار محمد داوود گرديد، و بخش ديگری حالت اختفا را قبل از رويداد هفتم ثور1357 وبعد آن، درپيش گرفتند، از برگه 42 الی 122 اين کتاب آقای سياه سنگ ديده  می شود.

از آن جمع روی چگونگی نبشته ها و حکايت های بارق شفيعی ـ اکادميسين دستگير پنجشيری دوتن از اعضای هيأت رهبری پيشين ح. د. خ. ا وگلبدين حکمتيار رهبر تنظيم بنيادگرای اسلامی و وحيد مژده عضو اين تنظيم در بخش پنجم صحبت بعمل آمد.

اما درمورد حکايت های آقايان کريم ميثاق از برگه 60 الی 75 ـ فقيرمحمد ودان از برگه 79 الی 86ـ

محمد ياسين بيدار از برگه 87 الی 90 ـ  درهمين بخش و پيرامون نبشته های سروريورش از برگه 90 الی 92 ـ عبدالصمد ازهر 102 الی 104 ـ صالح محمد زيری برگه 105 ـ اقبال وزيری برگه 106 و گفته های سليمان لايق از برگه 117 الی 119 ، نياز است تا در بخش هفتم مورد کاوش قرار گيرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

الف ـ مرحوم عبدالکريم ميثاق، درحالی که بنابر نگارش مستند و تاريخی اکادميسين دستگيرپنجشيری: «هنگامی که ح. د. خ. ا توطئه تحريک آميز حفيظ الله امين را[ درمورد ترور علی احمد خرم وزيرپلان توسط مرجان معلم بدستور امين]، توسط کميسيون کنترول کشف کرد، بيدرنگ موضوع اخراج امين از کميته مرکزی و در درجه اول سلب مسؤوليت و سبکدوشی او از رهبری سازمان مخفی نظامی مطرح بحث قرار گرفت. طرح مصوبه سبکدوشی امين از رهبری سازمان مخفی نظامی و اخراج او از کميته مرکزی، حتی دريکی از جلسه های دفتر سياسی،" توسط  عبدالکريم ميثاق"  نوشته شد.

اما تره کی و ببرک کارمل مانع صدور مصوبه گرديدند. نورمحمد تره کی مصوبه اخراج امين را به اين علت به تعويق انداخت تا طی يک ماه افسران بلند پايه اردو و عناصر رهبری کننده سازمانهای نظامی را از تحت نفوذ امين بيرون کشد. اين دليل و منطق به هيچ وجه نزد اکثريت قريب به اتفاق بيروی سياسی قانع کننده نبود.» (1)

مگر چی تغيير کيفی مثبت و دگرگونی ای در اخلاق؛ رفتار و کردار انساندوستانه(!) حفيظ الله امين بوجود آمد که آقای ميثاق در رأی، نظر وتصميم حزبی اش به آن پيمانه ای تغيير وارد نمود که قاتل علی احمد خرم ـ داوود خان و همه اعضای خانواده اش ـ نوراحمد اعتمادی ـ محمد موسی شفيق؛ بشمول شخص نورمحمد تره کی رهبر برگزيده اش را توأم با سربه نيست کردن حدود سه هزار اعضای ح.د.خ.ا،  دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروند بی گناه کشور را به هيچ گرفت و امين جلاد را بحيث رهبر حزب ـ  صدراعظم و رئيس جمهور افغانستان؛ يعنی رهبر حزبی و دولتی خود با بلند کردن دست رأی و خميدن دربرابرش برگزيد و تا واپسين نفس های زندگی امين در کنارش ايستاد و بحيث وزير ماليه در رکاب وی جا خوش کرد و در تمام اعمال جنايتبار وی بحيث عضو بيروی سياسی حزب و عضو کابينه حکومت امين انجام خدمت نمود.

به قول برخی از تحلیلگران سیاسی وباتوجه به نگاشته های شماری از اعضای رهبری ح د خ ا؛ بويژه جناح خلق چنین برمی آید که شخصیت دوبعدی عبدالکریم میثاق با گذار از مسیر سیاست، چهره گشوده و در لجن متضاد تاریخ سقوط می کند؛ یعنی یکی عبدالکریم میثاق پيش از رویداد ثور 1357 ودیگری آقای میثاق پس از آن رخداد.

 چنانچه سازه های دو پهلویی وکاملاً متفاوت سیاسی آقای میثاق درکتاب خاطرات اش نیز وضاحت کامل دارد، که جناب میثاق از دوره ی آغازین تاسیس ح. د. خ. ا تا قبل از رویداد ثور منحیث یکی از بلی گویان ارادتمند واز سرسپرده گان نورمحمد تره کی، مدعی رهبری جمعی ومخالف خود خواهی های ماجراجویانه ی حفیظ الله امین خود نمايی کرده؛ وليک پس از رویداد ثور ۱۳۵۷ خورشیدی آقای میثاق باحفظ موقف عضویت رهبری ح. د. خ. ا ومقام وزارت مالیه کشور بطرز شتابنده چهره بدل نموده بجانب امین که عملاً قدرت نظام جدید را بدستان خود اداره میکرد، قرار گرفته به این ترتیب جناب میثاق شریک حکمرانی سرکوب مردم،جنبش ترقیخواهی وحزب دموکراتیک خلق افغانستان وهزاران جفای نابخشودنی تاریخ گردید . آقای میثاق با لغزش به گنداب سیاسی حفیظ الله امین تابحدی پا گذاشت که پس از قتل نورمحمد تره کی توسط امین بازهم درکنار اين قاتل بی رحم قرار گرفته،  می خواهد تا بيشترين گفته ها وعملکردهای طراز فاشیستی امین را با دستکاری های حرفه یی خود توجیه پذیر سازد. از آنجمله پيرامون مسایل ملی درکنار امین با مخالفانش تا به آخر درمخالفت قرارمیگیرد. 

به باور نگارنده ی اين مقال؛آن رفيق عبدالکريم ميثاقی که درکنگره موسس ح. د. خ. ا بحيث يک کادر آموزش ديده ی(!) دانش جهانبينی علمی(!)، از جانب روانشاد نورمحمد تره کی، بعنوان يک انقلابی سرسپرده در جايگاه عضو علی البدل کميته مرکزی اين حزب معرفی و انتخاب گرديد؛ درانشعاب سال 1346 نيز به گفته زنده ياد اکادميسين دستگير پنجشيری در جناح اقليت، تحت رهبری نورمحمد تره کی درحمايت از طرح استقرار ديکتاتوری پرولتاريا و ايجاد  نظام سوسياليستی؛ آنهم در افغانستان عقب نگه داشته شده و سخت مذهبی، موضعگيری کرد.

 وی با ببرک کارمل که طرفدار" طرح تشکيل دولت ملی و دموکراتيک، برپايه تحقق دموکراسی ملی و جبهه متحد فراگير نمايندگان سياسی اقشار اجتماعی و روشنفکری کشور از کارگران تا سرمايه دران ملی برای شرکت در يک پارلمان ملی بود" بعنوان مخالف اين تفکر درکنار نور محمد تره کی قرار گرفت.

 زيرا "نور محمد تره کی و برخی همکاران وی[ بشمول جناب ميثاق] از همان آغاز در برابر اين طرح کارمل بشدت مخالفت می ورزيدند و از انقلاب خلقی، دموکراسی خلقی و ايجاد جامعه سوسياليستی [آنهم در يک جامعه فئودالی عقب نگهداشته شده ی سخت مذهبی، که درآن زمان بيش ازهشتاد درصد مردم افغانستان ازنعمت سواد بی بهره بودند]؛توأم با اعمال خشونت عليه طبقات و اقشاربالايی جامعه حرف می زدند. برپايه نظر آنان، نه تنها تشکيل جبهه متحد ملی و شرکت طبقات و اقشار متوسط جامعه و بورژوازی ملی درآن منتفی بود؛ بلکه ديکتاتوری پرولتاريا بايد اعمال می گرديد" (2)

ازاين رو آقای ميثاق در پروسه وحدت هردو جناح (خلق و پرچم) ح. د. خ. ا در سال 1356 بار ديگر از جانب روانشاد تره کی نه تنها به عضويت کميته مرکزی حزب معرفی و درجمع 28 تن اعضای اصلی کميته مرکزی در شماره ششم احراز موقعيت نمود؛ بلکه از ميان آنان ميثاق از جانب روانشاد تره کی در جمع 5 تن از جناح خلق، بحيث شخصيت برازنده ی حزب به عضويت بيروی سياسی(ارگان تصميم گيرنده و دايماً فعال حزب) برکشيده شد.

نگارمن که به مکتب نرفت و درس نخواند ــ  به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد!

بنابرهمين جايگاه با اهميت حزبی وی بود، که ايشان پس از رويداد هفتم ثور 1357 درحالی که هيچ گاه درسی در دبستان ودبيرستان نخوانده و هيچ گونه مدرک آموزشی از آموزشگاه و دانشگاه را دارا نبود وآموزش مسلکی درامور مالی واقتصادی را نيز بهمراه نداشت؛ازجانب نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين، دريکی از پستهای مهم وکليدی ومسلکی کابينه، بدون درنظرداشت درجه آموزش وی؛ بحيث وزير ماليه دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان برگزيده شد.

روی همين امتياز بود که وی در برابر هريک از انحرافات ضد حزبی و فرمانروايی های هيتلرصفتانه حفيظ الله امين مبنی بر تحميل انشعاب در حزب؛ اخراج رهبران جناح پرچم از کشور و سربه نيست کردن کادرها و فعالين آنها وتیغ کشیدن بروی مردم و ساير امر و نهی قوماندان سپيده دم انقلاب، که در برابر پرسش های منتقدين می گفت: «ديگر اين حرف ها به درد نمی خورد. ما اکنون برای ساختن حزب خود از تجربه حزب کمونيست اتحاد شوروی استفاده می نماييم. ديگر هيچ کس به ما نگويد که چه بکنيم و چه نکنيم.» جناب ميثاق درکنارش قرارداشت و دربرابر هردستور امين سرتعظيم فرود آورده مهر تاييد می گذاشت.

آقای ميثاق درحالی که عضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان را توأم با پست رهبری وزارت ماليه افغانستان دارا بود؛ دربرابر پرسش تره کی از سلطان علی کشتمند مبنی براين که «چه کاری بايد کرد تا هزاره ها از انقلاب راضی باشند.» کشتمند درجواب می گويد:

« مشکل اساسی هزاره ها عبارت از آزادی عمل کوچی ها و پايمال شدن کشت و زراعت ايشان توسط رمه های کوچی هاست. بايد سعی کرد تا کوچی ها تشويق گردند که متدرجاً مسکون ساخته شوند واين به نفع آنان و همچنان هزاره ها است. علاوه برآن چنين يک اقدامی در جهت تعويض زندگی بدوی کوچيگری به يک زندگی شهری يا دهاتی و در طول زمان بسود اقتصاد و کشور خواهد بود.

درمقابل؛ نورمحمد تره کی باشنيدن اين حرف ها ابرو درهم کشيد و گفت:

" نمی شود کوچی ها را از مالداری منع کرد. بهتر است که مناطق مرکزی کشور (هزارستان يا هزاره جات) بحيث چراگاه های کوچی ها اختصاص داده شود(!) و هزاره ها به جاهای ديگر کوچانده و مسکون ساخته شوند.»(3)

ميثاق نی تنها مخالفت خود را بحيث يک عضو بيروی سياسی ح. د. خ. ا ؛ وزير ماليه کشور و متعلق به خلق زحمت کش و ستم ديده ی( هزاره های) افغانستان ابراز نمی دارد؛ بلکه در برابر تمام اعمال تروريستی ـ قتل عام ها و ساير جنايات امين و شرکاء؛ بشمول قتل رهبر بی بديلش که او را از کتابت در وزارت ماليه تا ارتقاء به اين مقام های حزبی و دولتی بالاکشيد، نيز سکوت کرد وحفيظ الله امين را تا واپسين نفس های زندگی اش همراهی نمود.

به باور اين قلم، همان برکشيدن شعارهای سرخ ديکتاتوری پرولتاريا و انقلاب سوسياليستی در يک جامعه عقب نهگداشته شده فئودالی و سخت مذهبی از يک طرف و جانبداری وی از حفيظ الله امين جلاد و قاتل صدها هزار انسان بی گناه وچشم پوشی ازحق زندگی آرام خلق زحمتکش هزاره، ازجانب ديگر؛چنان روان افسرده ميثاق را درمسيرسراسيمه گی و نا اميدی قرارداد که حالت وی بسوی هذيان گويی، اضطراب و بيخودی(خلسه و از خود بيگانگی) تغيير وضعيت نمود، که از ديد روان پزشکی، در چنين حالت گفته های يک بيمارسرکوفته وافسرده هيچ گونه ارزش حقوقی وسياسی را دارا نمی باشد.

همچنان، آقای ميثاق علی رغم اين که درپايان دهه 80 ترسايی در حاتم بخشی های داکتر نجيب الله، درکنار زندانيان رها شده باند حفيظ الله امين( و جذب آنان مخالف قانون جزای افغانستان دربخش های حزبی و دولتی) بحيث شهردار کابل مقرر گرديد؛ مگر پس از بدست آوردن جيب خرچ مصارف راه؛ همان حزبی را که هنوز حاکميت دولتی را دردست داشت و دردامان پرمهرش با برکشيدن شعارهای ديکتاتوری پرولتاريا؛ انقلاب سوسياليستی بهشت موعود  را در افغانستان جنگ زده شب و روز خواب می ديد و برای هم ميهنان کشور وعده می داد؛ همه را يکسره ترک گفت و راه فرار رابه کشور انگلستان در پيش گرفت و بحيث نخستين فراری از سطح رهبری حزب، مهُر محکوميت تاريخ را بر جبين خويش حک نمود. سپس در اين حالت از خود بيگانگی و مبتلاشدن به بيماری های روانی ناشئ از اعمال گذشته اش؛ بخاطر بخشش گناهان ذکر شده پيشين خويش (به بارگاه رب العالمين!) رو گشتانده و با ادای توبه وانابت، عفو تقصيراتش را از خالق کون و مکان و مالک يوم الدين(!)، اين گونه استدعا می نمايد:

« خداوندا! خداوندا!  مرا در دنيا و آخرت بی آبرو و بی عزت مساز!

خداوندا! از بارگاه و از حضور با عظمتت هيچ چيز پوشيده نيست. به خوبی و به طور کامل از حال و احوال اين بنده عاجز و گنه کار آگاه هستی و به يقين می دانی که من هيچ وقت و در هرحالت بی خدا نبوده ام.

بلی! از من خطاها و گناه ها سرزده؛ ولی همواره بخشايش و مهربانی هايت را معطوف حال خود دانسته و با کمال فروتنی از حضورت خواهان عفو شده و پوزش خواسته ام.

خداوندا! به يقين از حضورت پوشيده نيست، که مردم و وطن خود را از ته دل دوست دارم و از هر فرصتی که برايم ميسرشد؛ ازخدمت صادقانه دريغ نکرده ام ونخواهم کرد.

[کدام خدمت! سکوت وهمدستی با جنایات امین؟ ـ نگارنده]

چه رنج ها، عذاب ها، اهانت ها و تهمت هايی را که بخاطر مردم و وطنم متحمل شده ام. درهرحالت که باشم، نمی توانم وطن و مردمم را فراموش کنم؛ ولی استعمار خارجی و استبداد داخلی دروطن محبوبم وضعيتی را به وجود آوردند و وطنم را درآتش و خون چنان فرو بردند [همان وضعيتی که درتمام تصمیمگیری های مهم و زندگی براندازآن شما آقای ميثاق در کنار حفيظ الله امين خون آشام و شرکاء؛ شریک بوديد؛ پای ارتش اتحاد شوروی به افغانستان کشانديد و درآخر هم حزب ، ميهن و مردم خويش را رها کرده به انگلستان فرار کرديد ؛ که درنتيجه آن حالا در افغانستان اشغال شده ـ نگارنده]  برای هرانسان با وجدان و با عاطفه زمينه خدمت گزاری عملی از ميان رفته است.

درچنين وضعيت ازهرجانبی که موضعگيری کنی، درصف قاتلان مردم ايستاده خواهی شد. نتوانستم اين وضعيت مصيبتبار و غم انگيز را تحمل کنم. از همه چيز گذشتم و تلاش کردم تا دراين جهان فراخ گوشه ي بيابم تا بتوانم چشم ديدها؛ شنيدگی ها و تبصره هايم را بنويسم.

در حالت مريضی و درحالی که نيازمند يک جای خواب آرام؛ غذای کافی؛ لباس مناسب وسايل نوشتن و آرامش روانی هستم؛ اين کار را آغاز کردم؛ به اين اميد که خدمتی به وطن و هم وطنانم انجام داده باشم.

خداوندا! دراين کارهم مرا ياری رسان و توانايی بده تا امانت دار و دقيق باشم. حب و بغض در نوشته هايم دخيل نشود و حافظه ام طوری مرا کمک کند تا چشم ديدها و شنيدگی هايم را به طور حقيقی بر کاغذ نقش کنم و تبصره هايم را با اتکا به تحليل و تفکر خويش بنويسم.

خداوندا! شفای عاجل و توانايی درکار برايم ارزانی دار و اعطا فرما.

خداوندا! مرا؛ خانواده و دوستان با اعتماد مرا در دنيا و آخرت، بی آبرو، بی عزت و پريشان مساز. آمين! قضاوت به عهده ی خواننده است.» (عبدالکريم ميثاق؛ لندن،30 نوامبر 1990)

بنابرآن، آقای ميثاق،باچنین عذاب وجدان و وضع نا اميدی بيمار گونه و حالت افسرده گی ای که دامنگيرش بوده آيا ميتوان به گفته هايش در برگه های 62 و 63 که بيشترين آن را از چرند گويی های قدوس غوربندی و دروغ های شرم آور ذبيح الله زيارمل دردوران هم پيوندی آنان در حکومت دکتر نجيب الله برداشت و با يکديگرمشق و تمرين نموده اند؛ اعتماد کرد و بر وفق آن روی سرنوشت رهبران حزب، به داوری نشست وحقيقت را از گفته های شخصی که در جوانی بهشت موعود را در دنيا وعده می داد؛ سپس در کهولت، در بستر بيماری آن را در جهان ديگری (عقبی) خواب می بيند و عفو گناهان گذشته اش را در تقلا است؛می شود با آن ارزش حقوقی و سياسی قايل شد؟ هرگزنه نه!

به گونه ی مثال: چند هذيان گويی آقای ميثاق  را بعنوان مشت نمونه خروار برمی گزينيم:

«کميسيون تشکيلات در اثر طرح من و صالح محمد زيری موافقت کرد که در باره ی وحدت گروه های سياسی که به اصول سازمانی و اصول ايديولوژيک حزب ما معتقد هستند، پيشنهادی به بيروی سياسی تقديم کنيم. بيروی سياسی به کميسيون تشکيلات اجازه داد که دراين زمينه کار کند. من و زيری به "گروه کار، جمعيت زحمتکشان و گروه طاهر بدخشی تماس گرفتيم و مذاکره ی وحدت با آنان را آغاز کرديم....

می کوشيديم به اصول حزبی وابستگی داشته باشيم!، نه به شخص يا جناح و فرکسيون! و همين موضع را به فرد ـ فرد اعضای حزب تفهيم کنيم؛ اما گاه گاهی نور احمد نور ماهرانه می کوشيد که ما [ميثاق و زيری]  را به سوی کارمل بکشاند و شخصيت او را نزد ما برجسته نموده و ما را عوض اصول حزبی به او معتقد سازد. اما ما ازخط اصول خارج نمی شديم!...»[به به! به اين دروغ شاخدار!]

آقای ميثاق اين چرند گويی هاي مضحک اش را که نه تنها برای اعضای حزب؛ بلکه به سايراهل دانش و بصيرت نيز مضحک و دور از حقيقت ديده می شود، اين گونه ادامه می دهد:

«کميسيون[کنترول حزب] اين بار به کارمل جزای اخطار داد(!) تا درآينده ازاين گونه فرکسيون بازی ها و اظهارات غير اصولی که به وحدت صدمه می رساند خودداری کند. اين موضوع تا حدی به اعتبار کارمل لطمه زد و او را درميان اعضای کميته مرکزی و حزب کم وزن کرد. اما نور اين وضع را توطئه گروه خيبر می دانست. او قدوس غوربندی و سرور يورش را مربوط گروه خيبر به حساب می آورد....

گروه کارمل اين ها بودند:نوراحمد نورـ سلطانعلی کشتمند ـ اناهيتا راتب زاد ـ محمود بريالی وعبدالکيل. کارمل توانسته بود از طريق بارق شفيعی داکتر نجيب را هم به سوی خود بکشاند....

نور مثل اين که موظف بوده باشد همواره خيبر را تعقيب کند؛ به خانه اش می رفت و می خواست اورا راضی نگه دارد. سپس از ملاقاتش به ما می گفت و طوری وانمود می کرد که ما بايد هميشه متوجه او باشيم.»

افسوس براين است، که آقای ميثاق در قيد حيات نيست تا از وی پرسيده می شد، که خود ايشان عضويت چند فرکسيون را در ح. د. خ. ا داشتند؛ نخست روانشاد تره کی او را که وظيفه ی کتابت در وزارت ماليه را انجام می داد و بروفق نبشته ی آکادميسين پنجشيری دربرگه 154 فصل چهارم کتاب ظهور وزوال ح. د. خ. ا: «ازجمله 27 تن اشتراک کنندگان فعال کنگره موسس، نورمحمد تره کی ـ کريم ميثاق وملا عيسی کارگر [مکتب نخوانده و] دارای تعليمات خصوصی بوده اند» به جانب خود در فرکسيون جناح خلق کشاند. سپس در انشعاب 14 ثور 1346 خورشیدی، وی در همين فرکسيون اقليت درکنار نورمحمد تره کی ودر زمان قدرت درکنار  حفيظ الله امين قرار گرفت، که در نتيجه ی اين گونه موضعگيری ها، آنان سرنوشت حزب را بنا به گفته ی زنده ياد پنجشيری اين گونه رقم زدند:

«با شگفتی باید ازاین تصادف و رویداد تاریخی یاد کرد که: درهمان روزیکه در پارلمان جلسه ی استیضاح و در دانشگاه کابل گردهمایی بزرگی علیه مداخلهC .I .A  جریان داشت. گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق" را به ترک حوزه ها، سازمانها وشعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب جمعیت دموکراتیک خلق بر اساس نقشه ازقبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (14 ثور 1346خورشيدی) اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک، سیاسی و سازمانی، نقد و اعتراف به اشتباهات، با سلاح ارزان اتهام، افتراء، دروغ، لجن پراگنی، دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرورکاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقامجویی ونفرت وکینهء قومی و تعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.» (4)

به ادامه ی آن آقای ميثاق پس رويداد هفتم ثور 1357 در جنگ قدرت ميان تره کی و امين  در فرکسيون کوچک ديگری، معروف به " کنجکی ها"  قرار گرفت. ولی بزودی در مواجهه به اخطار حفیظ الله امین دست از دامن آموزگار بزرگش! (نورمحمد تره کی) برداشته بشکل ماهرانه باکسب اعتبار امین مورد توجه وی قرارگرفت. پس از آن که شادروان تره کی ولينعمت وی، توسط حفيظ الله امين جلاد، شاگرد وفادارش به گونه فجيعانه به قتل رسيد؛ آقای ميثاق در رکاب امين و در استحکام پايه های حاکميت جنايت پيشه ی وی کمافی السابق جاخوش کرد و درپست وزارت ماليه به نام قوماندان سپيده دم انقلاب شعارداد؛ انجام خدمت نمود! و تا دم مرگ هم از تمام جنايات امين بشمول ترور خيبر، قتل دو رئيس جمهور ودو نخست وزير(داوود خان تره کی ـ نوراحمد اعتمادی ومحمد موسی شفيق) کشتارجنايتبار 3000 تن اعضای حزب ـ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروندافغانستان ؛ از آن جمله تراژيدی قتل عام در چنداول کابل و اسُتان باميان؛ انکار کرد و دربرابر همه جنايات امين مهر سکوت بر لب نهاد.

خوانندگان گرامی!

درمورد اين دروغ بزرگ ميثاق که گفته است" کميسيون کنترول حزب به کارمل جزای اخطار داد"! نخست اين که در هيچ يک از اسناد حزبی و آثار معتبر اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب،

(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی تأليف سلطان علی کشتمند ـ ظهور و زوال ح. د. خ. ا نگارش اکادميسين دسگير پنجشيری ـ دنيمی پيری خاطری، اثر دکتر صالح محمد زيری ـ از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتيک افغانستان نبشته عبدالوکيل وزيرخارجه ـ اردو و سياست، اثر ستر جنرال محمد نبی عظيمی و ديگران) چنين مطلبی نه تنها وجود ندارد؛ بلکه مطابق حکم اساسنامه ح. د. خ. ا تخلفات حزبی از جانب مسؤولين شعبه نظارت و کنترول کميته مرکزی و کميته های حزبی ولايات و شهرستان ها و نواحی حزبی بازجويی رسمی بعمل آمده پس از تکميل پرونده متخلف شعبه نظارت و کنترول پرونده را  مطابق حکم اساسنامه به آن مقام حزبی که صلاحيت مجازات را دارا باشد ارجاع می دارد. نه آن چنان دروغی مضحکی که آقای ميثاق آن اجراآت را از آدرس شعبه تشکيلات و کارنامه های خودش عنوان کرده است.

دوم: پس از وحدت هردو جناح حزب در سال 1356 الی نيمه اول دهه 60 خورشيدی مسؤوليت کميسيون نظارت و کنترول کميته مرکزی ح. د. خ. ا را زنده ياد اکادميسين پنجشيری بعهده داشت؛ اگر چنين مجازاتی به زنده ياد ببرک کارمل داده می شد؛ پنجشيری آن را درکتاب خود شرح می داد. بلکه برخلاف گفته های آقای ميثاق، روانشاد پنجشيری هشت مقاله در توصيف و کارکردهای مثبت و ماندگار زنده ياد ببرک کارمل پس از مرگ وی درسايت آريايی و تارنگاشت سپيده دم نشر نموده است.

 شما چگونه می انديشيد! مگر شخصيت ببرک کارمل بمثابه ی پرچمدار جنبش محصلين، در نهضت مشروطيت سوم؛ عضو ارشد کميته ی تدارک کنگره ی حزب و يکی از بنيان گذاران دست اول و هسته مرکزی کنگره ی مؤسس ح. د. خ. ا؛ هشت سال وکيل و نماينده ی حقيقی شهريان کابل در دوره های 12 و 13 شورای ملی افغانستان؛ رهبر جناح پرچم ح. د. خ. ا؛ پس از وحدت سال 1356 منشی دوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ بعد از رويداد هفتم ثور 1357 معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم افغانستان وسرانجام پس ازرويداد ششم جدی 1358 برای مدت شش سال رهبر حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان و رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان که با تقوی و پاکی زندگی کرد؛ برای دهها هزار شهروندان مستحق نمرات زمين و خانه های رهايشی در مکروريون های اول ـ دوم ـ سوم و چهارم شهرکابل توزيع نمود؛ اما برای خود يک نمره زمين ـ يک اپارتمان دواتاقه هم نگرفت و در کانتينرهای حيرتان چشم از جهان فرو بست و به ابديت پيوست؛ چه کمبود و نارسايی ای داشت که با رفتن آقای ميثاق به جانب کارمل شخصيت او با حضورجناب ميثاق برجسته وکامل تر می گرديد. مگر با موضعگيری آقای ميثاق به سوی تره کی و امين، چی نتايج و حالاتی در جامعه افغانستان ببار آمد، همگان می دانند! همچنان با رفتن وی در کناردکتر نجيب الله در نيمه ی دوم دهه ی هشتاد، چه تحولات بزرگی در زندگی کاری سياسی و دولتی دکتر نجيب رخ داد؟ همه مردم ما شاهد آن هستند!

بلی؛ دو تحول بزرگ و زندگی  ساز! يکی رسوايی فرار جبونانه ی جناب ميثاق بحيث شهردار پايتخت دولت جمهوری افغانستان از آغوش پرمحبت حزب؛ ميهن و مردمش، که هيچ خطری حياتش را تهديد نمی کرد؛ به انگلستان؛

دومی؛ سقوط دولت جمهوری افغانستان؛ متلاشی شدن ح. د. خ. ا و پناهنده شدن دکتر نجيب الله به دفتر سازمان ملل متحد و سپس شهادت وی توسط مزدوران سازمان " آی. اس. آی" (طالبان حمامه پوش و نيکتايی پوش) تربيت يافته پاکستان، بدستور ايالات متحده ی امريکا و " ام. آی. 6" انگليس.

 آقای ميثاق در برگه 64 داستانی را از نشستی در اول جنوری 1978 بازگو می نمايد که با گفته های  ذبيح الله زيارمل، رفيق شفيق، هم کيش و هم کاسه اش، در برگه 135 اين کتاب در تضاد کامل قرار دارد.

ميثاق می گويد:

« تجويز گرفته شده بود که تجليل سالگرد حزب در دفتر سياسی از طرف منشی عمومی حزب افتتاح شود. آنگاه داکتر شاه ولی و نور بروند، گزارش بيروی سياسی را هرکدام در خانه های شرعی و وکيل برای اعضای کميته مرکزی بخوانند و زود برگردند....

نورگفت: در خانه وکيل دونفر از اعضای قابل توجه کميته مرکزی درجمع ساير اعضای کميته مرکزی بودند. امين و خيبر. آنها نگاه های صميمانه و معناداری به هم رد و بدل می کردند....

عبدالوکيل هم از جريان آن مجلس حزب ... به کميسيون تشکيلات و مالی گزارش داد.

وکيل قصه کرد که درآن جا ياسين بنيادی، قيوم نورزی، سروريورش، حفيظ الله امين و مير اکبر خيبر چه گفتند و چه کسی چگونه به سوی کی نگاه می کرد، چگونه شعارها داده می شد و چه حرکت ها صورت می گرفت....

وکيل گفت: خيبر درباره زرغون از امين پرسيد. امين گفت: زرغون عضو ما خلقی ها نبود.

بنيادی گفت: دراين اواخر او پس از سپری نمودن دوره ی آزمايشی عضو حزب شده بود و اين را رفقای تشکيلات می دانند. امين به سوی خيبر نگاه معنا داری کرد و گفت: چه کنيم؟ زور است وگرنه زرغون در اثر خيانت از حزب اخراج شده بود.( برگه 64 گفته ی ميثاق)

اما ذبيح الله زيارمل برخلاف گفته های بالای کريم ميثاق در برگه 135 همين کتاب جريان جلسه را چنين می گويد:

« ميراکبر درباره امين نظر نامساعد داشت. هرگز بروی اعتماد نمی کرد. زيرا اورا ماجراجوی سياسی می دانست. برای روشن شدن اين بخش توجه تان را به نامه مورخ ششم فبروری 2001 که سرور يورش[يکی از مداحان استاد خيبر وعضو فرکسيونی به اسم خيبريست ها: شامل سليمان لايق، سرور يورش، ذبيح زيارمل، بشيرلايق، صمد ازهر، فقيرمحمد ودان، داکتر ضمير و ... که پس از کودتای 14 ثور 1365 در خدمت داکترنجيب الله قرارگرفتند و مسبب متلاشی شدن حزب و سقوط دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان و سرانجام شهادت خيبر و نجيب گرديدند ـ نگارنده]؛ از نيوياک به من [زيارمل] فرستاده بود جلب می کنم:

اول جنوری 1978 سالگرد تاسيس حزب در حالی که کميته مرکزی واحد دو حصه شده بود، برگزار گرديد. آنان در دو محل مختلف تشکيل جلسه دادند. يک قسمت درمکروريان درخانه وکيل تجمع کردند. دراين جلسه استاد خيبر، وکيل، امين، تهذيب و ديگران اشتراک داشتند.

پس از[صرف] نان و نوشابه، بحث های سياسی شروع شد. سخنان جدی از استاد خيبر بود و پس از چند دقيقه به جدال لفظی ميان او و امين مبدلشد!

خيبر پس از تحليل مختصر اوضاع ملی و بين المللی، بر وحدت حزبی پافشاری نمود و از همه حاضرين خواست تا وحدت تشکيلاتی را به هرقيمت حفظ کنند. او بدون نام گرفتن از کسی علاوه کرد: متأسفانه اشخاصی به سطح کميته مرکزی وجود دارند، که با وحدت مخالفت نشان می دهند. به همين علت وحدت تشکيلاتی در برخی جوانب هنوز تکميل نشده است.(هدفش بخش نظامی حزب بود.)

اين نکته به مزاج امين خوش نخورد. او ضمن سخنان ديگر گفت: رفقا! اين که وحدت مهم است يانه، حرف جداگانه است؛ ولی با اطمينان می گويم، صرف نظر از چگونگی حالت وحدت، انقلاب را درآينده ی نزديک از من بخواهيد.

استاد خيبر با غضب و جديت پرسيد: رفيق امين! تو کی هستی که ما انقلاب را از تو بخواهيم؟ سپس به ادامه استدلال قبلی خود گفت: ما و شما معتقديم که انقلاب را توده های مردم انجام می دهند. نقش شما و ما به حيث حزب پيش آهنگ اين خواهد بود که انقلاب مردمی را رهبری کنيم و سمت و سو دهيم. حرف های رفيق امين بدعت خطرناک است و از آن بوی ماجراجويی می آيد؛ ماجراجويی که عواقب خطير دربر دارد. استاد خيبر در پايان[صحبت] بار ديگر امين را شديداً انتقاد کرد.

مقابلتاً امين سخنان او را کتابی ناميد و گفت: اگر به اميد کتاب بنشينيم، هرگز انقلاب را به چشم نخواهيم ديد. مجلس پايان يافت و به همه حس ناگواری داد....

گرچه اين قصه را خود ميراکبر به من کرده بود؛ در سويس از وکيل درباره همان محفل پرسيدم. او همه معلومات را يکايک تاييد کرد و افزود: جلسه در خانه ما بود من در پهلوی امين نشسته بودم که درآخر به خيبر گفت: « زدم در حزب تان...!»

عالم تمام گشتم و دلبر نيافتم  ــ هر کس برای مطلب خود دلبری کند

 آن گونه که ديده می شود، ميثاق و بخشی از جناح خلق از امين تعريف و تمجيد می کنند و زيارمل و سرور يورش و شماری ديگر از استاد خيبر. معلوم نيست که در گفته های کدام يکی ازاين مداحان عقده گشا درمورد جريان اين نشست حزبی و گفتگوها حقيقت و راستی و درستی وجود دارد و چقدر مبالغه و اغراق صورت گرفته است.

اميدوارم تا شخصيتهای برجسته مطرح دراين محفل که درقيد حيات اند؛ دراين رابطه معلومات دقيق ارائه و حقيقت را با خوانندگان عزيز شريک سازند تا راست از دروغ تفکيک گردد.

خوانندگان گران ارج!

شايد در نزد شما و ساير هم ميهنان مان اين سوال مطرح و ايجاد گردد، که چرا آقای ميثاق لبه ی تيز تيغ عقده گشايی دوران زندگی فراز و نشيبش را به جانب زنده ياد ببرک کارمل قرار داده و حتا از دروغ های مضحک و گفته های فرسوده ی غوربندی و ذبيح الله زيارمل نيز استفاده کرده، تا با اين جعل نگاری از خود و هم رديفان خويش داستان زندگی سياه و دستان آلوده به خون اش را بشويد؟

طوری که در نگارش بالا تذکاريافت؛ در کشاکش قدرت ميان نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين، سه تن از اعضای بيروی سياسی حزب برسر اقتدار( دستگير پنجشيری بعنوان شخصيت منتقد قبيله گرايی ـ صالح محمد زيری و عبدالکريم ميثاق از پيروان نورمحمد تره کی) بنابر کرکترهای سياسی و چگونگی شخصيت متفاوت آنان؛از اين جنگ قدرت دوری جسته و حالت بيطرفی را درپيش گرفتند. اما اين موضعگيری آنها با درنظر داشت اين که قبل از رويداد هفتم ثور 1357 هرسه تن طرفدار اخراج امين از کميته مرکزی حزب و بخش رهبری نظامی آن بودند؛ درحالت موجود برای قوماندان سپيده دم انقلاب ثور، قابل تحمل و هضم نبود؛ از آن رو اين سه تن را به نام فرکسيون " کنجکی ها" نام گذاشته تحت مراقبت جدی قرارداده بود.

پس از قتل تره کی توسط حفيظ الله امين، پنجشيری به بهانه مريضی، وزارت فوايد عامه را ترک گفته و رهسپار مسکو گرديد و بعد از سپری نمودن سه ماه و کسب اطمينان محکم از سرنگونی امين، يک روز پيش از برچيده شدن بساط حاکميت وی به کشور باز گشت؛ دعوت امين را پذيرفت؛ مگر سوپ مزه دار سفره امين را نه نوشيد(!)

صالح محمد زيری عضو ديگر اين فرکسيون( کنجکی ها) از برکناری و قتل تره کی چشم پوشيد و عليه امين قرار نگرفته راه کژدار و مريز، سازش و مسامحه را درپيش گرفت و بس.

اما ميثاق برخلاف آن دو تن، کاملاً در خدمت انجام هر امر و نهی امين و تحکيم حاکميت خونبار وی در بيروی سياسی حزب و وزارت دارايی افغانستان قرار گرفت. زیراکه پس از رویداد ثور کریم میثاق با حفیظ الله امین ( فرمانده سپيده دم انقلاب) در جايگاه تصميم گيرنده ی کليدی در قدرت، همواره درتفاهم همه رمز و رازهای پنهان قرارداشت.

دراين راستا، گفته می شود که برخی مشاورين و مسئولين امنيتی اتحاد شوروی در مورد تغيير رژيم و حاکميت امين بعنوان نظر خواهی از برخی اعضای بيروی حزب و حکومت که تا حدودی با آنها روابطی داشتند، صحبت های نموده بودند.

پنجشيری و زيری اين راز را محفوظ نگه داشته بودند؛ اما اقای ميثاق اين موضوع را به شکلی به امين انتقال داده می خواست تا بدين شيوه اخلاص مندی اش را به پيشگاه امين ابراز و موقعيت حزبی و دولتی خود را استحام بيشتر بخشد.

اما حفيظ الله امين بنا برمناسبات بسيار گرم و رفيقانه ای که با مشاورين شوروی داشت و از کارکرد های وی در قساوت و سرکوبگری ها تقدير و توصيف بعمل می آوردند؛ اطلاعات ميثاق را بی ارزش دانسته در اوج جنون قدرت، در پرواز به جهان ديگری بود.

چنانچه گفته می شود که در روز 27 سپتامبر 1979 حين مسموم شدن حفيظ الله امين و ساير مهمان هايش (باستثنای پنجشيری که سوپ را نه نوشيده بود) ميثاق به امين بعنوان پرسش معنی داری! گفت:« شايد غذا خوب نبوده باشد و چيزی را درآن مخلوط کرده باشند؟

امين جواب داد: تشويش مکن! آشپز و داکتران رژيم غذايی، شوروی ها هستند! آنها از هر خوراکه قبل از آنکه آن را روی ميز بگذارند، کنترول بعمل می آورند.

ميثاق صرف شانه هايش زا تکان داد ه و در حالی که از ديوار محکم گرفته بود با عجله به بيرون رفت تا هوای تازه را استشمام نمايد! هوا سرد بود، برف باريده بود؛ ميثاق در هوای تازه اندکی خود را بهتر احساس کرد. او در موتر که انتظار وی را می کشيد نشسته و به طرف وزارت ماليه رفت. در دفتر در کوچ غلتيد و به خواب عميق فرو رفت. (5)

بنابرهمين افشاگری برنامه ی شوروی ها، پيرامون سرنگونی دولت امين و بانگ بی جای ميثاق! در چنين لحظات حساس و سرنوشتساز، بعنوان خوش خدمتی به شخص حفيظ الله امين؛ پس از سرنگونی باند امين از قدرت و اداره ی دولت در ششم جدی 1358، آقای ميثاق بنابر چگونگی روابط باهمی ای که با مشاورين شوروی داشت؛ در اثر تقاضای دوستانه ی دولت شوروی؛ بشمول بد بينی اعضای رهبری جديد جناح خلق از وفاداری وی به امين جلاد، تصميم مشترک هردو جناح حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان بدين گونه اتخاذ گرديد، که آقای ميثاق نه مانند دکتر زيری و پنجشيری در موقعيت سابق برگزيده شود و نه مثل شاه ولی ـ غوربندی ـ شرعی و ديگران زندانی گردد. همانا ايشان زندگی آرام و بی درد سر درمنزل را پيشه کردند.

اما ميثاق اين تصميم مشترک هردو جناح حزب و تقاضای دولت شوروی را خواست و تصميم شخصی ببرک کارمل تلقی نا آگاهانه کرده؛ عقده های چرکينش را با رديف کردن اتهامات مضحک، بی پايه و دورازعقل و منطق، که درهيچ يک از کتاب های مورخان(کشتمند ـ پنجشيری ـ دکتر زيری ـ عبدالوکيل ـ جنرال عظيمی و ديگران) ذکر نشده؛ در چرندگويی های خود ترکانده است؛ که با برچسب زدن چنين اتهامات به رهبر بی همتای پيشين ح.د.خ.د. ا آنهم پس از درگذشت وی؛ بجز معرفی کردن هويت سياسی و چهره ی واقعی خود، در وفاداری به جنايت کار ترين جلاد مشهور افغانستان(حفيظ الله امين)؛ چيز ديگری را بازتاب نخواهد داد.

بنابرآن، آنگونه که در نگارش بالا ذکرشد؛گفته های آقای ميثاق، که در بستر بيماری و آنهم در حالت مصاب بودنش به تکليف روانی و متأثر از کارکردها و موضعگيری های زندگی برانداز گذشته؛ بشمول فرارش ازکشور و حاکميت حزب و دولت جمهوری افغانستان؛ زندگی در غربت در کشور انگليستان، انتشار يافته و آقای سياه سنگ از آن استفاده ی سوء ابزاری کرده، باستثنای يک مورد که با گفته ذبيح الله زيارمل درمورد نشست باهمی خيبر و حفيظ الله( که در نگارش بالا ذکر شد) در تضاد قرار دارد؛ متباقی همه اتهاماتش برخاسته از دروغ پراگنی های قدوس غوربندی ـ سليمان لايق و ذبيح الله زيارمل، در کتابش سياه مشق شده که دراين بازارگرم آقای فقير محمد ودان نيز دربرابر پرسشهای سياه سنک، ازاين که از خود چيزی درکيسه نداشته در برگه های 79 الی 86  اين کتاب سياه سنگ از همان عقده گشايی های مضحک و دروغ های شاخدار قدوس غوربندی بعنوان نقل قول استفاده کرده ،که اين چرند نويسی های وی توسط رفيق گران ارج  محمد ياسين بيدار در برگه های( 87 الی 90) همين کتاب با استدلال علمی و منطقی، نقد  و دروغ های غوربندی و ودان نيز با استناد محکم افشاء گرديده است.

برای اين که خوانندگان گرامی واقعيت های تلخ تاريخ کشور خويش را درک و ميان حق و باطل ـ راست و دروغ ـ سپيد و سياه ؛ خط فاصل کشيده و حقيقت را آنگونه هست دريابند؛ متن کامل نگارش رفيق بيدار عزيز، بدين شرح با آنان شريک ساخته می شود:

« درمورد بحران سه دهه ی اخير کشورما، صدها کتاب و مقاله توسط افغانها [روشنفکران افغانستان]  و خارجی ها نوشته شده است. از رهبران حزب وطن[حزب دموکراتيک خلق افغانستان] سلطان علی کشتمند، دستگير پنجشيری، نبی عظيمی، قدوس غوربندی و ديگران درآثارشان بر زوايای تاريک زندگی حزب روشنی انداخته اند.

در تمام نوشته ها به ترور مير اکبر خيبر اشاره شده و اکثريت نويسندگان ترور خيبر را کار حفيظ الله امين و وابسته های او دانسته اند؛ به استثنای غوربندی.

هشتاد درصد نوشته محترم ودان بازنويسی و تکرار قسمت های از " نگاهی به تاريخ ح. د. خ. ا" اثر غوربندی است. در نوشته ی او اشارتی به نتيجه گيری ها يا چشم ديدهای ديگران صورت نگرفته و با هيچ کسی مصاحبه نشده است.

نويسنده گويی هيچ شنيده و ديده ی شخصی ندارد. لذا حضور خودش اصلاً حس نمی شود.

پس از ترور خيبر دو نکته نزد بسياری از اعضای حزب مطرح بود:

اول ـ در شام قبل از ترور، استاد خيبر توسط غوربندی از منزلش بيرون کشيده شد و پس از گردش، در قتل گاه تنها رها گرديد.

دوم ـ غوربندی که عضو ارشد کميته مرکزی بخش پرچمی ها و يکی از سخنرانان اين حزب بود، پس از هفت ثور [1357] به امين پيوست و تا تحرير کتابش که با مرگ وی فاصله چندانب نداشت، به او [ به امين] وفادار ماند.

غوربندی در کتابش سعی نموده به همان دو نکته بپردازد. وضع روانی نويسنده ی کتاب را از لابلای نوشته اش می توان درک کرد. اين مرد کهن سال که سال های را به قول خودش در حالت محکوميت به اعدام در زندان سپری کرده، با سابقه سياسی و تلاش و مبارزه معينی که بازهم به قول خودش؛ بخاطرترقی افغانستان داشته؛ بالآخره به رژيمی منسوب شده که ناقض حقوق بشر ومتهم به قتل بيست هزار نفر از بهترين فرزندان کشور است. حالا بايد به اين اتهام ها پاسخ می گفت، که چرا خودش در آغاز توطئه دخيل بود. به اين سبب، مانند پلنگی زخمی، که در سه کنجی گير آمده باشد، خواسته است با چنگ و دندان انتقادات را دفع نمايد.

دراين راستا، گرچه مستقيم مرحوم ببرک کارمل را از همان آغاز تدوير کنگره اول مورد حمله قرارداده و از توهين سلطان علی کشتمند، نوراحمد نور و چند تن ديگر دريغ نکرده است. او چيزهای را بازگو نموده که در بسياری حالات نگفتن آن بهتر از گفتن آن است.

غوربندی در قضاوت های خود تا سرحد درک عاميانه وغير سياسی سقوط کرده است. مثلاً می نويسد، که نجيب الله بعد از ده سال روس ها را شناخت و از آنها فاصله گرفت. در حالی که من فکر می کنم برعکس آن است . اين روس ها بودند که داکتر نجيب را رها کردند. [اما انسانهای مداح وثنا خوان بر حسب عادت تابع نگرشهای روانی خود اند ـ نگارنده] .

دراين شکی نيست که اسُتاد خيبر گوهر گرانمايه ای بود که همه او را ازدست داديم؛ اما بيش از دوهزار نفر از شايسته ترين های حزب توسط رژيمی که غوربندی عضو کابينه ی آن بود، تيرباران شدند. اوبه اين موضوع حتا اشاره نکرده است.

[غوربندی] اختلافات خود با کارمل را قبل از تدوير کنگره اول وانمود می کند؛ اما نمی گويد چرا مدت بيش از ده سال عضويت کميته مرکزی حزبی را داشت که کارمل منشی عمومی آن بود.

به نقل از غلام محمد غبار می نويسد که گويا خطاب به کارمل گفته بود: «جای پای تو داغ است. من در جای پای تو پا نمی گذارم». يعنی کارمل تندرو و به اصطلاح دو آتشه بود. اين که غوربندی چه نوشته، می گذاريم به خودش؛ نتيجه گيری محترم ودان چيست؟

از خاطرات محترم کشنمند ميخوانيم که طرح اساسنامه پيشنهادی بوسيله خلقی ها، غيرعلنی بود و ماده ی اول آن چنين اظهار می داشت:« ح. د. خ. ا عاليترين شکل سازمان سياسی و پيش آهنگ طبقه کارگر و تمام زحمتکشان افغانستان است. ح. د. خ. ا، جهانبينی علمی مارکسيستی را منحيث ايديولوژی خود قرارداده، در اساسنامه بحيث يکی ازشرايط عضويت، بايد تيوری مارکسيستی لنينيستی را فرا گيرد؛ نسبت به دشمنان طبقه کارگر آشتی ناپذير باشد. انديشه های سوسياليسم علمی، وطن پرستی و انترناسيوناليسم پرولتری را دربين توده ها تبليغ نمايد....

طوری که ديده می شود متن اساسنامه خيلی ها راديکال و چپ روانه تنظيم گرديده بود و از لحاظ محتوی انعکاس دهنده ی شرايط و واقعيت های جامعه افغانی [ جامعه ی افغانستان سخت مذهبی و عقب نگه داشته شده ـ نگارنده]، نبود.

همين اساسنامه آخرين امکانات سازش را ميان هردو [ کارمل و تره کی] ازبين برد.»

می بينيم که جناح کارمل بخاطر طرح های تنُد روانه و غير واقع بينانه بخش خلقی ها از آن فاصله گرفت. بی ارتباط نبود که از همان تأسيس حزب تا کنون خلقی ها، جناح پرچمی ها را اشراف زادگان و آماتوران و به زبان خود شان " پورته طبقه" [ طبقه بالا] گفته اند.

لويی دوبری در کتاب معروف خود " افغانستان" (چاپ اول ـ 1972) در تصنيف احزاب سياسی افغانستان، بخش پرچم را حزب چپ ميانه و بخش خلق و شعله جاويد را چپ افراطی قلمداد می کند.

می بينيم، که گفته فوق غوربندی در مقايسه با روند انکشافات رويدادهای بعدی چندان بجا معلوم نمی شود. به همين ترتيب ادعای ملی بودن ويا انترناسيوناليست بودن هم در کتاب او عنوان شده و در نوشته محترم ودان با بازنويسی انعکاس يافته است.

غوربندی از آغاز تا آخر اين تيوری را در ذهن خواننده تداعی می کند که گويا استاد خيبر شخص ملی بود؛ داوود خان نيز شخص ملی گرا بود و استاد بار بار گوش زد کرده بود که بايد از ملی غورزنگ تا سرحد انحلال ح. د. خ. ا حمايت صورت می گرفت [ صورت گيرد].

او دراين راستا گفته ی استاد خيبر خطاب به کارمل و ديگران را می آورد: «برويد برنامه حزب را مطالعه کنيد؛ حزب ما، حزب انقلابی است، نه حزب کودتا.» اما خودش [غوربندی] عملاً همدست و همداستان کسانی می شود که داوودخان را تا آخرين طفل خانواده اش از دم تيغ کشيد.

هفت ثور چه بود؟ کودتا يا انقلاب؟ اگر کودتا بود، چرا غوربندی خلاف اراده ی استاد خيبر با دل و جان ازآن حمايت کرد؟ چرا با قاتل داوود و خانواده اش، همدست و هم داستان شد و اگر انقلاب بود؛ چرا ديگران را سرزنش می کند.

از اين تناقض گويی ها در کتاب غوربندی فراوان است و نمايندگی از شخصيت دو پهلو و مشکوک نويسند می کند.

کتاب هم از لحاظ سياسی و هم از لحاظ اخلاقی در سطحی نيست که درچنين مورد حساس تکيه يک جانبه به آن صورت گيرد. حتا استناد به آن خالی از خطر نيست.

در بسياری کتاب هايی که مسؤولين ديروز نوشته اند؛ در مجموع انتقاد از خود کم ديده می شود؛ تقريباً همه سعی دارند، گرد تقصير شکست ها را به دامن ديگران جستجونمايند. آنان اين کار را ديپلماتيک تر انجام دادند؛ مگر غوربندی با کمال زشتی به حريفان تاخته و يک با سر به گريبان خود، ننموده است.

کشته شدن استاد خيبر:

داوود پس از يک رشته فعل و انفعالات داخلی و بين المللی خواست روابط عنعنوی با اتحاد شوروی را قطع و خود را از طريق کشورهای ثروتمند خليج با غرب وصل کند.

طوری که از اسناد و مدارک، مخصوصاً خاطرات سيد قاسم رشتيا پيداست؛ داوود شيفته ی شخصيت جمال ناصر رئيس جمهور مصر بود و درجای پای او پاگذاشت.

ناصر در1958 با استفاده از کمک افسران چپی مصر به قدرت رسيد وابتدا با اخوان المسلمين تصفيه حساب کرد. زمانی که پايه های حکومتش مستحکم شد، با يک حمله حزب کمونيست مصر را تارو مار کرد.

داوود تقريباً با همين برنامه روی صحنه ظاهر گشت؛ اما با اين تفاوت که برخلاف مصر، در افغانستان اساسآ حکومت ضعيف بود و قدرت مانور را نداشت؛ لذا بجای دفاع سقوط کرد.

وقتی حکومت داوود در مواضع خود تغيير آورد؛ خلق و پرچم متحد ساخته شدند. در بحبوحه همين انکشافات، علی احمد خرم وزير پلان به قتل رسيد. قاتل مرجان نام داشت و گفته می شد که از نزديکان امين بود. چندی بعد کپتان گران، پيلوت شرکت هوايی آريانا به قتل رسيد. گفته می شد که ضارب اورا در تاريکی شام به جای کارمل به قتل رسانيد.

بعد آن استاد خيبر کشته شد. پس از پخش خبر قتل استاد، نام عارف عالميار به حيث قاتل برسر زبانها افتاد.

در روز هفت ثور 1357 چنانی که صديق فرهنگ می نويسد: عبدالقدير نورستانی وزير داخله داوود خان زخمی شد. او از داخل شفاخان می گفت:" به امين اطلاع دهيد که من زخمی شده ام"

قابل توجه است: وزيرداخله زخمی می شود؛ اما به حفيظ الله امين اطلاع می فرستد، نه به محمد داوود.  

قيام هفت ثور برنامه رسمی حزب نبود و درميان بخش های نظامی خلق و پرچم هم آهنگی و مرکزيت واحد وجود نداشت.

گويی خلقی ها قبلاً به شاخه نظامی آن حزب اطلاع داده بودند که اگر رهبران دستگيرشوند، شما دست به قيام بزنيد.

امين که در حالت اخراج از حزب قرار داشت؛ در همدستی با عناصر دست راستی داخل حاکميت، خواست حزب را در حالت نظامی با دولت مواجه سازد. برای اين کار بايد اقدامی صورت می گرفت تا دولت رهبران حزب را زندانی می کرد. ترورهای پيهم به همين سبب سازماندهی شده بود که حزب تحريک شود و واکنش نشان دهد. [قدوس غوربندی از تمام این پروسه درتفاهم با امین آگاهی داشت. ـ نگارنده ]

امين می دانست که هرگاه انگشت نظام حاکم به ماشه می رسيد، امروز در گورستان رهبران و فعالين حزب دموکراتيک خلق افغانستان، به نام قبر کهنه، مرم مرده های تازه را دفن می کردند؛ اما دولت اصلاً پوشالی شده بود و نتوانست از خود دفاع کند.

حکم نمودن اين که گويا استاد خيبر را ببرک کارمل به قتل رسانيده يا در اثر تحريکات او  خيبر به قتل رسيده، از نظر من کاملاً نادرست؛ کاملاً غير منطقی و کاملاً منتفی است.»

پايان بخش ششم

(گفتمان ادامه خواهد يافت)

مآخذ:

1 ـ کتاب ظهور و زوال ح. د. خ. ا ، مؤلف ـ اکادميسين دستگير پنجشيری ـ فصل دوم ـ برگه 56؛

2 ـ يادداشتهای سياسی ورويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی؛ کشتمند ـ جلد 1برگه 161؛

3 ـ همان کتاب و اثر، ج 1 صص 416 ـ 417)

4 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل جمعيت دموکراتيک خلق- مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری بخش های ششم و هفتم؛ منتشره ی سايت وزين آريايی سال 2008؛

5 ـ از پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتيک افغانستان، مؤلف عبدالوکيل،ج 1 برگه 359؛

  

مقالات مرتبط

...

در بخش پنجم اين پرونده، با استنتاج از متن گفته ها و نبشته های 17 تن از" خاطره نگاران کژانديش و نيک ب... ادامه

...

طوری که در بخش سوم اين پرونده تذکار يافت: «شوربختانه، نظريات و فعاليتهای گروه سوم،(استاد خيبر و پيرو... ادامه

...

درکتاب "پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" از برگه 21 الی 198؛ باستثنای دروغ های شاخدار، توأم با رجز خوا... ادامه

...

آقای صبورالله سياه سنگ پس از عقده گشايی هايش در پيشگفتار کتاب " پرونده ی ناپديد مير اکبر خيبر" ادامه

...

درحاشیه ی" به بهانهء بازتاب برخی عقده گشایی ها در"پروندهء ناپدید"، نوشته ی نسیم سحر"پرونده ی نا پدید... ادامه

...

کتاب "پروندهء ناپدید" تالیف جناب داکتر صبورالله سیاسنگ، پژوهشگر سرشناس کشور را با شوق زیاد سفارش داد... ادامه

...

در زمينه ی تعرض سبکسرانه ی آقای صبور الله سياه سنگ به ح. د. خ. ا و رهبران آن، که خواسته است؛ هم دستو... ادامه

...

آن‌چه مربوط می‌شود بر اندازهای من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیش‌‌آگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پرونده‌ی نا... ادامه

...

آقای دکترصبورالله سیاه سنگ از تبارنویسندگان خرد ورز و یکی از پژوهشگران جامعه فرهنگی ما است که، مستدا... ادامه

...

شاگردان اندیشه‌ی ("بتنام" نظریه پرداز سرشناس انگلیس"، میانه‌ی قرون ۱۷ و ۱۸) با پیروی از مکتب استاد ش... ادامه

...

دراين اواخر رسانه های همگانی خبری را مبنی براين که کتابی تحت عنوان"پرونده ی ناپديد" ميراکبر خيبر از... ادامه

...

همه ما باکارهای پژوهشی جناب صبورالله سیاه سنگ آشنا هستیم. سیاه سنگ، دراین سالهادرعرصه ادامه