باز نشر بخش يازدهم ,مرُوری بر رخدادهای خونبار سه سده اخيرخرُاسان ديروز وافغانستان امروز...

عبدالواحد فيضی

باز نشر بخش يازدهم از تارنگاشت سپيده دم

مرُوری بر رخدادهای خونبار سه سده اخيرخرُاسان ديروز وافغانستان امروز...

حکومت 9 ماهه ی خادم دين رسول الله امير حبيب الله

(مشاهده درامۀ انتقال قدرت از شاه امان الله به محمد نادرخان، نماينده واقعی دولت انگليس)

اميرحبیب الله "کلکانی" از طرف چپ به راست نفردوم(

امير حبيب الله به تاريخ 19 جنوری 1929 مطابق 29 جدی 1307 خورشيدی پس از تصرف کابل و استعفای عنايت الله خان از پادشاهی سه روزه، قدرت را دردست گرفت.

اعضای حکومت اميرحبيب الله خان در مرکز و محلات، متشکل از اشخاص آتی بود:

«1 ـ سيد حسين رفيق نزديک وی با عنوان نايب السلطنه بحيث وزيرحربيه (دفاع ملی)؛

2 ـ حميد الله برادر امير، با لقب معين السلطنه،

3 ـ عطاء الحق خان صاحب زاده ، وزير امورخارجه؛

4 ـ شيرجان خان صاحب زاده ، وزير دربار؛

5 ـ محمد صديق خان جنرال، قوماندان امنيه ولايت پکتيا؛ بعداً رئيس تنظيميه جنوبی؛

الف ـ اين سه برادر اخير الذکر، اشخاص با سواد، آموزش ديده و از احفاد ميرمسجدی خان، يکتن از رهبران قيام اول مردم افغانستان عليه انگليسها، بوده اند.

6ـ عبد الغفورخان تگابی نواسه غازی محمد عثمان خان ازمبارزان ضد انگليس؛ وزيرداخله؛

7 ـ محمد اعظم خان تتم دره ای يکتن از شخصيت های نامدار پروان؛

ب ـ از ميان صاحب منصبان و کارمندان حکومت شاه امان الله:

8 ـ ميرزا غلام مجتبی خان سابق مستوفی کابل؛ وکيل وزارت ماليه؛

9 ـ ميرزا محمد يوسف خان، برادر مستوفی الممالک سابق الذکر؛ سرمنشی دربار

10 ـ محمد عمر خان سور جرنيل، قوماندان نظامی در پکتيا و لوگر؛

11ـ  ميرزاعبد القيوم خان پغمانی؛ مستوفی کابل؛

12 ـ صاحب زاده عبدالغفور خان، رئيس گمرک کابل؛

13 ـ سيد آقا خان خواجه چاشتی ،قوماندان امنيه کابل؛

14 ـ ملا برهان الدين خان کشککی، مدير جريدۀ حبيب اسلام؛

15ـ عبد الرحيم خان غند مشرکوهستانی، نايب سالار، والی هرات؛

16 ـ ج ـ  از وزيران حکومت امان الله خان، فيض محمد خان وزير معارف با يک تعداد ديگری در مجلس تأمين امنيت عضويت يافتند.

د ـ از زمره ی درباريان اميرحبيب الله اينها هستند:

17 ـ سردار محمد کبير خان سراج، پسر امير حبيب الله خان؛

18 ـ سردار محمد حيدرخان اعتمادی، پسر اعتماد الدوله صدراعظم؛

19 ـ محمود سامی نايب سالار سابق؛

هه ـ مامورين مشهور حبيب الله در ولايات اينها بودند:

20 ـ مير بابا صاحب خان، والی قطغن و بدخشان؛

21 ـ صاحب زاده عبد الله خان ، والی قطغن و بدخشان؛ پس از ميربابا صاحب خان؛

22 ـ ميرزا محمد قاسم خان، والی ولايت بلخ (مزارشزيف)؛

23 ـ عطا محمد خان، والی بلخ، (مزارشريف)عوض محمد قاسم خان؛

24 ـ خليل الله خان خليلی( شاعر قصيده سرا) مستوفی ولايت بلخ؛

25 ـ عبد القدير خان، والی ولايت قندهار.

سه نفر هندی های قديمی نيز درداخل اين دستگاه چسبيدند:

26 ـ محمد محفوظ خان پسر احمد جان خان حکيم؛

27 ـ مولوی عبد الطيف خان مهاجر؛

28 ـ اميرالدين خان حاکم اعلی پاکتيا.

حبيب الله که خود در رأس حکومت قرارداشت دراوايل شعارمی داد که بخارا را بايد آزاد کنيم و متعاقباً شعار داد که: دروازۀ صندل را بايد از هندوستان بياوريم. او در اولين جشن استقلال افغانستان که در دورۀ خودش در چمن دهمزنگ ساحل چپ دريای کابل برگزار گرديد ـ با لباس نظامی وزير حربيه سواره آمد و بر منبر چوبين بالا شد و نطق مختصری البته از حافطه ايراد کرد وگفت: " برادرها! امروز جشن استقلال اوغانستان است. اين جشن نه از امان الله خان ونه ازحبيب الله است.اين جشن ازشما مردم است که استقلال خود را به شمشيرگرفته ايد وبا شمشير آن را نگه می داريد. جشن به شما وتمام مردم اوغانستان مبارک باشد»(1)

اما، «دولتی که به دنبال کاميابی حبيب الله به ميان آمد ازنظرشکل اداره، ترکيبی بود از ادارۀ عصری و ابتکارات جاهلانۀ شخصی. دراين اداره که شخص اميردررأس آن واقع بود دو گروه متمايزاشخاص با يکديگر درعين حال همکاری و کشمکش داشتند. دريکسو همکاران حبيب الله مانند سيد حسين و ملک محسن و امثال ايشان قرارداشتند که مانند اوبی سواد و از اوضاع جهان بی خبربودند. درسمت ديگر اقليت[اکثريت] با سواد و آگاهی واقع بودند که توسط سه برادراز احفاد ميرمسجدی خان پيشوای جهاد درجنگ اول افغان و انگليس، شيرجان خان وزيردربار، عطاء الحق خان وزيرخارجه و محمد صديق خان فرقه مشر رئيس تنظيميۀ سمت جنوبی رهبری می شد. اينان سعی داشتند تا دستگاه دولتی  را به گونه ای تنظيم کنند که دوام و بقای آن تأمين شود و برای اجرای وظايف متنوعی که دولت عصری به عهده دارد، آماده گردد.

حبيب الله، ازهمان لمحۀ اول خصايل مثبت و منفی اش را به عنوان شخص زمامدار هويدا ساخت. درنخستين بيانيه ای که در محضرعام ايراد نمود، اسيران غند شاهی که بيشتر از مردم قندهار بوده و در برابر او با رشادت جنگيده بودند دشمن باغيرت و نمک به حلال خطاب نموده مورد عفو قرارداد و ازاين راه توجه و خوش بينی مردم قندهار را که اکنون پايگاه مهم حريفش امان الله شاه بود به سوی خود جلب کرد. با افراد خانواده اميرحبيب الله خان که بيشتر مرکب از اطفال و زنان جوان بودند با احترام و نرمش رفتار نموده به ايشان اختيار داد در زير حمايت او زندگی کنند يا نزد اقارب شان بروند. از ديگرسو نه تنها بر اصلاحات امانی يک قلم خط بطلان کشيد و قوانين موجود را به شمول نظامنامۀ اساسی ملغی ساخت؛ بلکه با عفو نمودن ماليات و محصولات به اصطلاح او" غيرشرعی" و الغای نظام اجباری مشکلات لاينحلی را برای اداره اش ايجاد نمود. با وصف آن می توان گفت که به استثنای تعداد محدودی از کارمندان رژيم گذشته و روشنفکران، اکثر مردم کشور درزير تأثير تلقين عالمان دينی درمرحله اول از پادشاهی او با خوشی استقبال کردند ودرانتظار ادارۀ بهتر و اسلامی تر از سابق بودند.»(2)

اما از آن جايی که امير جديد پس از احراز قدرت، با تهاجم مخالفين خويش در پنج سمت افغانستان (درجبهه ی قندهاربا شخص شاه امان الله ـ در جبهه مشرقی نخست با علی احمد خان نماينده ی امان الله خان، سپس با محمد هاشم خان برادرمحمد نادرخان و محمد گل خان مهمند ـ در جبهه شمال کشور"مزارشريف" با غلام نبی خان چرخی ـ در جبهه هرات با شجاع الدوله خان و مهمتر ازهمه درجبهه ی جنوبی با جنرال محمد نادرخان يگانه نماينده و شخص انتخابی دولت انگليس برای تصرف کابل) وارد نبرد شديد بود؛ بنابرآن علی رغم موجوديت 25 تن اخيرالذکراز شخصيت های نامدار، باسواد و کاردان در رهبری دولت؛ وليک نسبت اشتعال جنگ درولايات ذکر شده که حالت تهاجمی را بر پايتخت کشور دارا بود؛ حکومت جديد در مدت 9 ماه عمر اقتدارش قادرنشد تا خواستهای اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی مردم را که شخصيتهای فهيم وبا اعتبار ذکرشده ی حکومتش، متعهد ايفای آن بودند، براورده سازد.

اين جنگ ها از چهار سمت در پنج ولايت بزرگ و کليدی کشور، اين گونه آغاز گرديد:

اول جبهه ی مشرقی:

پس از اعلان خبر استعفای شاه امان الله از پادشاهی افغانستان وعزيمتش بجانب قندهار،" والی علی احمد خان که ازجانب او برای فرونشاندن آتش شورش به آن سمت فرستاده شده بود، اعلان پادشاهی کرد ودر20 جنوری 1929 دستار پادشاهی توسط نقيب صاحب و حضرت چارباغ از روحانيون بانفوذ به سراو بسته شد. دردنبال آن والی با لشکری که اکثر افراد آن را شورشيان عليه امان الله شاه تشکيل می داد، برای گرفتن پايتخت به سوی کابل حرکت کرد؛ اما حبيب الله هم بی کار نبود. وی يک تعداد از سران قبايل مشرقی را که در کابل به سر می بردند با برخی ديگر که برای ديدن او به مرکز آمده بودند با دادن بخشش و انعام به سوی خود جلب نموده برای تبليغ عليه علی احمد خان به مشرقی فرستاد. تبليغات اينان که بيشتر به شهرت علی احمد خان به صرف مشروبات الکولی استوار بود، همراه با پايان يافتن دارايی نقدی او افکارعامه و لشکريان را عليه امير جديد برانگيخت... اورا ازپادشاهی عزل نموده اردوگاه را غارت کردند. علی احمد خان به اثر مداخله حضرت چارباغ نجات يافته به هزاران زحمت موفق شد از سرحد عبور نموده به پيشاور به انگلستان پناه ببرد.

پس از خارج شدن او از افغانستان قبائليان شهر جلال آباد را غارت کردند و ساختمانهای زيبای دورۀ حبيب الله خان را آتش زدند.... از آن بعد تا ختم دورۀ قدرت حبيب الله يک حصه ازولايت مشرقی دردست قوای دولتی بود ويک حصه در اختيار محمد هاشم خان برادرمحمد نادر خان که برای کارکردن دربين قبايل به آنجا آمده بود. اما قسمت بيشتر ازهرگونه تسلط آزاد و به هرج و مرج دايمی و خانه جنگی گرفتار بود.(3)

دوم جبهه ی قندهار

شاه امان الله همان طوری که در زمان حکومت داری اش مرتکب اشتباهات متعدد گرديد، درآخرين روز های حاکميت و سپس عزيمتش به قندهار اشتباهات بزرگتر ديگری را نيزثبت تاريخ زمامداری خويش نمود.

    او با شعله ور شدن جنگ و شرارت شورشيان جنوبی و شينوار وننگرهار، بخش بيشتری از نيروهای ارتش را به دو سمت ذکرشده سوق کرد؛ دفاع از پايتخت و سمت شمالی را بکلی ناديده گرفت؛ سرانجام اين اشتباه کمرشکن وی منجر به فرارش به ولايت قندهار گرديد.

شاه درولايت قندهارهم به اصطلاح نظاميان تصميم لازم و سنجيده شده را پس از ارزيابی " محاکمه وضعيت نظامی" اتخاذ نکرد؛ او به عوض اين که قبل از حمله بسوی غزنی و کابل از نظر" محاکمه ی وضعيت نظامی" نيروهای جنگی خود را با نيروهای رزمی اميرحبيب الله خلف و رقيب خود محاسبه دقيق نمايد؛ شخصيت های نامدار و بانفوذی، مانند غلام نبی خان چرخی، شجاع الدوله خان غوربندی وامثالهم را که سوگمندانه از خود دور کرده بود، دوباره به کشور بخواهد وبا تصميم مشترک آنان يک جا تهاجم را از قندهار، هرات و بلخ بسوی کابل آغاز نمايد؛ برعکس زير احساسات " لاف وگزاف" تفکر قبايلی قرارگرفته در اوايل حمل 1308«با لشکری که تعداد آن به بيش ازده هزار نفرمی رسيد وازآن جمله درحدود سه هزار   نفرمربوط به نيروی نظامی قندهار وتقريباً يک ثلث لشکر قومی و باقی افراد غيرمحارب بود، به سوی کابل حرکت کرد. قوماندانی اردو در دست عبدالاحد خان وزير داخله بود....

حضرت فضل عمرمجددی حريف سابق شاه که از طريق گومل به افغانستان وارد شده بود با لشکرقبيلۀ سليمان خيل در يک نقطه در جنوب شرق غزنی جا گرفت تا درفرصت مناسب بر نيروی او از عقب حمله ببرد. با وصف اين مشکلات امان الله شاه به غزنی رسيد و شهر را که يک تعداد از افراد قوای حکومت کابل از آن پاسبانی می کرد در محاصره گرفت.

دراواخر ماه حمل جنگ های شديدی بين نيروهای دوطرف دربين شهر رخ داد. به روايت علی احمد شاليزی که جزء اردوی امانی بود و چشم ديد خود را به ثبت رسانيده است(11) وزيری های مقيم شاجوی که به امان الله شاه پيوسته بودند تپۀ حضرت را که برشهر حاکم بود فتح کردند و نيروی حبيب الله در داخل شهر آمادۀ تسليم شد؛ اما پيش از آنکه اين کار عملی گردد وزيری ها به قريۀ سرروضه که در زير تپه واقع است روآورده به غارت نمودن آن مشغول شدند. ساکنين قريه به دفاع برخاستند و نيروی داخل شهر از فرصت استفاده نموده دوباره بر تپۀ حضرت مسلط شدند. درعين حال سليمان خيل های پيروحضرت مجددی هم از جانب قريۀ ده خداداد هجوم آوردند و قوای امان الله شاه را از سه جانب زير فشار گرفتند. هرچند هزاره های طرفدار امان الله شاه شب هنگام برای تصرف مجدد تپه تلاش نمودند؛ اما موفق نشدند و با دادن تلفات زياد عقب نشستند. درحالی که اين زد و خوردها دوام داشت، پول نقره ای که امان الله شاه از قندهار باخودآورده بود به اتمام رسيد وچون مردم محلی ازقبول پوند و کلدارکاغذی که درخزانۀ شاهی موجود بود استنکاف نمودند کار تهيه آذوقه هم دشوارشد....

شاه چون اوضاع را چنين ديد علی رغم تقاضای مردم وردک وهزاره که اورا[برای رفتن] به سرزمين خود دعوت می کردند، به بازگشت تصميم گرفته از غزنی به مقر و از آنجا به قلات عقب نشست. اردوی شکست خورده درحدود يک هفته در قلات توقف نمود به اغلب احتمال درهمين وقت شاه به ترک افغانستان تصميم گرفت.(4)

سوم جبهه هرات

علی رغم اين که زون هرات باستان در غرب افغانستان موقعيت داشته و از پايتخت به فاصله ی 1045 کيلومتر دورترقراردارد وبدين سبب در تغيير رژيم و تصرف قدرت سياسی نقش تعيين کننده و مرکزی را دارا نمی باشد؛ وليک بنابرموقعيت جيواوکونوميک بحيث يک سرزمين معمور و مستعد به زرع انواع زراعت و صنعت،آنهم در همجواری با کشور ايران که زمامداران توسعه طلب و آزمند فارس ديروز وايران امروز، همواره اشتهای سيری ناپذير را در زمينه ی تصرف و حاکميت براين قلمرو دردل داشته اند؛ موضوع تأمين حکميت و اداره و رهبری اين اُستان، يکی از برنامه های کاری حکمروايی هريک از زمامداران خراسان ديروز و افغانستان امروزبوده است.

ازاين رو شاه امان الله همين که قدرت سياسی را درجنگ دربرابر حبيب الله از دست داد ورهسپار قندهار شده و درصدد جمع آوری نيروی رزمی بخاطر لشکرکشی به جانب کابل گرديد؛" سه نفز ازجملۀ مأمورين افغانستان درخارج را که به کاردانی شان اعتماد داشت با صاحب منصبان جوان که در ترکيه به تحصيل فنون حرب مصروف بودند برای کمک خود به افغانستان خواست. ازاين جمله شجاع الدوله را که درلندن وزيرمخنار بود به هرات و غلام نبی خان سفيرمسکو را به مزارمأمور نمود و ازمحمدنادرخان تقاضا کرد که نزد او به قندهار برود.(12) شجاع الدوله ازراه شوروی عازم هرات شد،اما پيش از آنکه به آن شهر برسد، بغاوتی در اردوی آنجا رخ داد که در ضمن[درنتيجه] آن محمد ابراهيم خان نايب الحکومه و عبدالرحمان خان قوماندان نظامی کشته شدند. معذالک با رسيدن شجاع الدوله اوضاع آرام شد و وی تا اواسط ماه می در آنجا حکمرانی داشت.

اما حبيب الله که قبلاً مزارشريف را به همکاری يک عده از مردم آن ولايت به دست آورده بود، عبدالرحيم خان کوهستانی را از صاحب منصبان امانی که به او پيوسته بود با يک دستۀ کوچک نظامی از مزار به هرات گسيل نمود و وی قوای طرفدار امان الله شاه را با سر لشکری محمد غوث خان در قلعه نو درهم شکسته به سوی هرات پيش رفت. اما قبل از آنکه اين اردو به هرات برسد روحانيون آن شهرکه مانند ساير روحانيون با امان الله شاه مخالف بودند قوای موجود در شهر راعليه شجاع الدوله تحريک نمودند، درنتيجه قطعۀ نظامی که برای مقابله باعبدالرحيم خان فرستاده شده بود به او پيوست ووی بدون مقابله شهر را به دست آورد؛ درحالی که شجاع الدوله به گازرگاه پناه برد و از آنجا به خارج رفت.

عبدالرحيم خان درهرات ادارۀ با کفايتی را تأسيس کرد که نه تنها بر ادارۀ ساير حکام حبيب الله؛ بلکه از بعضی جهات برادارۀ دورۀ امانی هم برتری داشت.(5)

چهارم جبهه شمال غرب (بلخ يا مزار شريف)

علی رغم اين که شاه امان الله در دوران زمامداری ودر مناسات خارجی خويش با اتحاد شوروی، دوبار مرتکب اشتباه کمرشکن گرديده باراول از سلطنت درحال زوال و سقوط سيد علم خان پادشاه بخارا که بحکم تاريخ ديگر مجال بقاء نداشت، به دفاع برخاست و نيروی نظامی به کمک او درجنگ با جمهوری خواهان جوان گسيل داشت؛" درحالی که کميته جوانان بخارا بعد از زد و خوردی با امير در تاشکند بر تشکيل قشونی پرداخته و دراگست 1920 بخارا را اشغال و امير را فراری ساختند و خود دولت جديد جمهوری تاسيس نمودند. در طی اين حوادث سپاهيان افغانی [ افغانستانی] هم محبوس گرديدند. (6) نتيجه ی اين دفاع بی جاه جزمهر شکست را توأم با فرار اميرمعزول به افغانستان، چيزديگری را ببارنياورد.اشتباه دوم عين اشتباه پيشين درسال 1922 درمورد حمايت از فعاليتهای ضد شوروی انورپاشای مشهور نماينده جمعيت " اتحاد وترقی" ترکيه در فرغانه و بخارا بود که " شاه امان الله قشونی را در شمال کشور سوق نمود واين خود سبب انديشۀ دولت شوروی می گرديد. پس از شاه تقاضای بيطرفی بعمل آمد و دولت افغانستان احترام از بيطرفی کامل افغانستان را اظهار نمود."(7)

با اين همه اشتباهات، دولت شوروی همانگونه که درآغاز سلطنت شاه امان الله، نخستين دولت خارجی بود که نه تنها استقلال افغانستان را، برسميت شناخت، بلکه اولين کمک کننده ی مالی و اقتصادی از جمع کشورهای جهان به دولت جوان افغانستان بود. برمبنای همان پيمان دوستی، تقاضای غلام نبی خان چرخی نماينده شاه امان الله را درمورد کمک نظامی دردفاع از نهضت امانی نيزلبيک گفته دستورفرستادن قوا را ازطريق مزارشريف به کابل نيزصادرنمود؛ " اما درمزار و ترکستان افغانی[افغانستان] به طورعام اوضاع پيچيده تربود. در مرحلۀ نخست حبيب الله هيأتی را به نام رياست تنظيميه به رهبری ميرزا محمد قاسم خان از مردم آن منطقه با دستۀ نظامی به قيادت عبدالرحيم خان سابق الذکر مأمور آن ساخت.

فرقه نظامی مزار بدون مقابله تسليم شد و عبدالعزيزخان نايب الحکومه امانی فرار اختيار نمود. اما درماه می غلام نبی خان چرخی با يک لشکرمختلط مرکب ازافغانان[افغانستانی های] مهاجرکه بيشترهزارۀ بربری بودند و درحدود هشت صد تن از افراد اردوی سرخ به سرداری کولونل کی پريماکوف وابستۀ نظامی شوروی درکابل که آنها هم لباس ملکی به تن داشتند در زيرحمايت چند فروند طياره از آب آمو عبور نموده به سوی مزارشريف هجوم آوردند ....

دراردوی مذکورعلاوه برافراد بالا يک تعداد صاحب منصبان جوان افغان[افغانستانی] که در ترکيه تحصيل کرده واينک برای امداد به امان الله شاه به سوی وطن رهسپاربودند نيز شرکت داشتند.

عبدالرحيم خان کوهستانی با يک قسمت از افراد اردوی سقوی[ارتش اميرحبيب الله] پيش ازاين به سوی هرات حرکت کرده و جايش را در رأس قوای مزار به صاحب منصبی به نام شيرعلی خان سپرده بود. وی با نيروی تحت امرش که در ده دادی مستقربود، تا حد توان با غلام نبی خان مقابله کرد و يک تعداد افراد ملکی خصوصاً ترکمن های مهاجر به رهبری خليفه قزل اياق ومردم محلی به رهبری داملای عرب با ايشان همکاری نمودند؛ اما نيروی غلام نبی خان و همکاران شوروی او درسايۀ تفوق اسلحه و بخصوص استعمال نيروی هوايی برتری حاصل کرده علی رغم جان فشانی مدافعين مزار و ده دادی را فتح نموده از تاشقرغان به سوی ايبک گذشتند.

هرچند حبيب الله نيروی تازه دمی به قيادت سيد حسين به آن سو گسيل کرد؛ اما نايب السلطنه به جای مقابلۀ مستقيم با قوای مهاجم به قندوز رفته طلايۀ لشکرش در تاشقرغان با شکست مواجه شد. دراين هنگام درحالی که نيروی غلام نبی خان به سوی کابل درحرکت بود، ناگهان افراد اردوی شوروی افغانستان را ترک گفته به خاک شان بازگشتند. باوصف آن غلام نبی خان به عمليات خود دوام داد و خيال داشت ازطريق باميان به سوی کابل لشکر بکشد؛ اما چون خبر خارج شدن امان الله شاه ازکشور به اورسيد؛ [غلام صديق خان چرخی وزيرخارجه به برادر خود غلام نبی خان تلگرافی خارج شدن شاه را اطلاع داد؛ غلام نبی خان درحالت فتح افغانستان را ترک گفت] نيرويش را واپس به مزار خواسته خود و همراهانش به خاک شوروی رجعت کردند.(8)

پنجم جبهه ی جنوب (لوی پکتيا!)

پس ازآنکه شاه امان الله افغانستان را ترک ومقيم ايتاليا گرديد، نخستين وظيفه ی دولت استعمارگر انگليس وارتجاع داخلی بپايان رسيد. زيرا غيرازحبيب الله کلکانی وياران نزديکش، نيروی ديگری را يارای آن نبود که باشاه امان الله مقابله ی نظامی را پيروزمندانه فرجام بخشد و او را مجبور به عقب نشينی از پايتخت به قندهار وسرانجام مجبور به ترک افغانستان سازد.

درست پس ازبرچيده شدن بساط حاکميت امان الله شاه وخارج شدن وی ازکشور، نوبت به اجرای اهداف ووظايف غايی انگليسها درزمينۀ استقرار يک دولت جديد دست نشانده ی مورد نظرخود شان فرارسيد. بنابران هيأت حاکمه ی انگليس درهند وعمال داخلی آنها در افغانستان و نوارسرحدی، فعاليتهای تازه ای را آغاز و حرکت های معکوسی را درپيش گرفتند. يعنی، تا وقتی که امان الله خان درداخل قلمرو افغانستان باقيمانده بود، تمام دستگاه های سری وعلنی، سياسی ومذهبی ازاميرحبيب الله کلکانی حمايت مي نمودند.

 بگونه ی مثال: طوری که در نگارش بالا تذکار بعمل آمد؛ حضرت نورالمشايخ مجددی در پکتيا با چند هزار مريد مسلح خود امرمارش به استقامت غزنی و حمله عليه نيروهای نظامی امان الله خان را که به صوب کابل درحالت پيشروی بودند، داد. سران قوم وزيری هم که به حمايت ازامان الله خان برخاسته وآماده ی جنگ و تعرض عليه حکومت کابل بودند، ازطرف انگليسها دربرابر آنها ممانعت بعمل آمد تا آنان نتوانند بر ضد قوای امير حبيب الله، وارد نبرد در پکتيا شوند.

همينگونه، زمانيکه امان الله خان ازقندهاربه جانب کابل به تعرض آغاز نمود، برای آنکه کابل دوباره بدست او نيفتد، محمد نادرخان به عجله ازپکتيا وارد لوگرشد تا پيشتر ازامان الله خان کابل را به تصرف خود درآورد (عين اقدامات نافرجام را قوماندان عبدالحق درآخرين روزهای سقوط طالبان، در راه رسيدن به کابل و تصرف ارگ نيزانجام و جانش راقربانی اشتهای نيل به قدرت سياسی نمود)؛ ولی قبل از اينکه اين پروگرام احتياطی وی عملی شود، قوای اعزامی نورالمشايخ (سليمان خيلها ) درغزنه بر روی قوت های تعرضی امان الله خان آتش کشودند و بدستياری سبوتاژکننده گان داخل دربار، اردوی شاه را ازپيشروی به سمت کابل بازداشته، تبليغاتی را سازمان دادند که درنتيجه ی آن قوای وفاداربه شاه امان الله پراگنده  شده وخودش مجبوربه عقب نشينی به جانب قندهار گرديد:

«پس ازآنکه شاه در 4 جوزا وغلام نبی خان چرخی در10 جوزا از افغانستان خارج گرديدند ودولت امانيه ازريشه برافتاد؛ اينک نوبت به اجرای وظيفۀ دوم بچۀ سقا [به باور نگارنده پروگرام دوم انگليسها] رسيد وآن اين بود که کشور را برای قبول يک رژيم ديگرآماده و مهيآ نمايد. اجرای چنين وظيفه ئی بالای مرد مسلمان وساده ئی چون حبيب الله بچۀ سقا [کلکانی] که درمرکز و ولايات ازطرف عمال شعوری استعماری درجامۀ هواخواهان صادقش محصورشده بود، کارمشکلی نبود. اينست که به سرعت اوضاع معکوس گرديد و درچهارماه نقشۀ  جديد تا آخرتطبيق گرديد . کسانيکه تقريبآ پنجماه ازبچۀ سقا [ اميرحبيب الله ] جداً حمايت کرده اورا  بصفت « خادم دين رسول الله»  به جامعه معرفی مينمودند، اينک همه متحد القول او را يک « دزد غدار ودشمن افغانستان» می ناميدند. ديگر نه عدۀ از روحانيون[ و حضرات شمس المشايخ و نورالمشايخ] ازاين خادم  دين نامی به نيکويی می بردند ونه خواجه بابوخان و ملک ميرعلم خان و بابا منگل سنگ و امثال ايشان مثل سابق خدام سابق او بودند. فی المثل اگرچند تنی با احساس قهرمانی ووفاداری باقی ماندند ، جای همۀ ايشان روی چوبۀ داربود، از قبيل شيرجان خان، محمدصديق خان صاحب زاده وسايرين. واقعآ اين نقشۀ سياسی در افغانستان با چنان مهارت تطبيق گرديد، گو اينکه درامۀ درستيژ تياتر بدون موانعی درنهايت سهولت بازی ميشود.» (9)

بلی ! اين بازی سياسی استعمارانگليس، روی سرنوشت يک ملت بپا خاسته ودرحال رشد بخاطری انجام گرديد، که آن ابرقدرت نمی خواست تا درهمسايگی هند طلايی يک افغانستان آزاد، آباد و مترقی و آنهم مخالف امپراتوری بريتانيا وجود داشته باشد. زيرا دولت انگليس می دانست، که امپراتوری او ازاشغال نظامی افغانستان برای هميش عاجز وناتوان است. پس هدف انگليسها درسرکوب نهضت امانی و تطبيق شعار«تفرقه انداز وحکومت کن» همانا اميد بميان آمدن دولتی درافغانستان بود، که حد اقل بتواند باحفظ استقلال ظاهری کشور، سياست خارجی خويش را معکوس سياست خارجی دولت امانيه قراردهد. يعنی اجتناب ازنزديکی با اتحاد شوروی و وابستگی عام و تام به دولت انگليس را برگزيند. درعين حال اين دولت جديد بقدری مرتجع باشد، که ازاجرا وتحقق هرگونه تحول وترقی اقتصادی ـ اجتماعی و تأمين تساوی حقوق مردم وتقويه ی اتحاد ملی افغانستان جلوگيری نمايد.

اينست که حکومت نامتجانس حبيب الله کلکانی دراثراشتباهات بزرک شاه امان الله که گوشه هايی ازآن در بخش دهم اين مبحث تاريخی و نگارش های بالا بازتاب يافت؛ جمع نارضايتی مردم و فعاليت های تخريبی انگليسها ووابستگان شان، برضد برنامه های ترقيخواهانه دولت امانی، درحقيقت امر بمثبۀ پلی ميان دو رژيم، يکی دولت ترقيخواه وعدالت پسند امان الله خان وديگری حکومت استبدادی ارتجاعی مزدورصفت جنرال محمد نادرخان، وارد صحنه وبازی های سياسی گرديد، که بعد از9 ماه مطابق برنامه ی تنظيم شده ی قبلی انگليسها، با تهاجم قبايل دوطرف خط استعماری ديورند وسهمگيری فعال حضرات نورالمشايخ و فخرالمشايخ وتنی چند از درباريان چاکرمنش ملکی ونظامی، پايان يافت ويک رژيم جلاد و خون آشام  براريکه ی قدرت نشست، که دراين رابطه در بخش دوازدهم توضيحات لازم داده خواهد شد.

تکرار اشتباهات شاه امان الله توسط امير حبيب الله که منجر به سقوط حکومت وی گرديد:

امير حبيب الله با پاگذاشتن در خط پای شاه امان الله به تکرار تاريخ محکوم و از قدرت برافتيد. همانگونه که شاه با اشتعال شورشهای مذهبی درپکتيا و مشرقی، بخش بيشترنيروهای ارتش را به دوسمت (جنوبی و مشرقی) سوق داده پايتخت را از قدرت دفاعی لازم تهی نمود وجبهه ی شمالی را اصلاً درنظر نگرفت؛ امير حبيب الله هم عين اشتباه کمرشکن را مرتکب گرديده؛ حدود 80 درصد نيروهای رزمی خود را در جبهه های: قندهارـ هرات ـ بلخ و مشرقی در جنگ های فرسايشی مصروف ساخت؛ وليک درمورد جبهه جنوبی، با برداشت خام از وضع واعتماد ساده لوحانه وی پيرامون تقاضای ناپخته ای که ازمحمد نادر خان مبنی بر بازگشت او به کشور وهمکاری با رژيم جديد نموده بود؛ توأم با فرستادن شاه محمود خان برادر نادرخان بحيث رئيس تنظيميه جنوبی؛ همه ی اينها زمينه ی سقوط حکومتش را اين گونه فراهم نمود:

« درکابل اميرحبيب الله هم سعی داشت تا نادرخان را به سوی خود جلب کند؛ وی از آغاز پادشاهی علاقمندی اش را به سپهسالارسابق درمجلس و محافل ابرازمی داشت وپسرعم او محمد شاه خان را با سردار عبدالعزيزخان سفير سابق افغانستان درتهران از راه هند به فرانسه فرستاد تا نادرخان را با وعدۀ پذيرايی گرم و رتبۀ بلند با خود به کابل بياورند. اين هيأت درست درهمان روزی از بمبئی به سوی فرانسه حرکت کرد که محمد نادرخان و برادران او از بندر مارسی با کشتی روانۀ هند شدند.

درعين حال اميرحبيب الله، شاه محمود خان يگانه برادر نادرخان را که درکابل بود، با عنوان رئيس تنظيميه به سمت جنوبی فرستاد تا قبايل آن منطقه را به سوی او دعوت کند. اما مساعی اودراين باره بی نتيجه ماند. زيرا شاه محمود خان چون از رسيدن برادرانش به سرحد آگهی حاصل کرد نزد آنان شتافت و در پاره جناربه آنها پيوست.

محمد نادرخان در پاره چنار با آر. آر. ملکونيکی پوليتکل اجنت کرم که قبلاً در وزارت مختاری آن کشور درکابل مأموريت داشت ملاقات نمود... پس از آن در8 مارچ نادرخان از سرحد عبور نموده به سوی متون مرکز خوست حرکت کرد، شاه ولی خان با او همراه بود اما شاه محمودخان با وظيفۀ دعوت نمودن جرگۀ اقوام جنوبی ومشرقی به سوی گرديزحرکت نمود؛ ليکن اکنون او جزء هيأت همکاران نادرخان بود نه رئيس تنظيمۀ سقاوی[اميرحبيب الله]....

باری محمد نادرخان پس از چند اقدام ناکام که درآن قوای حبيب الله به سرداری محمد صديق خان و سور جرنيل نقشه های اورا برآب ساختند، به انگلستان رجوع نموده از ايشان اجازه خواست تا از قبايل آن سوی خط سرحدی ديورند[از سران قبيله ی وزيری هند برتانوی] کمک بخواهد.

هرچند مأمورين حکومت هند به ظاهر درخواست اورا رد کردند، اما درعمل دربرابر آن اقدامی ننمودند و نمايندگان محمد نادرخان موفق شدند تا سران قبيلۀ وزيری را[از وزيرستان پاکستان امروز وهندوستان ديروز] قانع سازند که به کمک محمد نادرخان لشکر بفرستند.

درماه سپتمبر سال 1929 يک تعداد وزيری به منطقۀ جاجی که نادرخان پس از عقب نشينی از گرديز به آنجا پناه برده بود وارد شده لشکرمختلط جاجی ووزيری[هند برتانوی] به سوی کابل حرکت کردند. قبل ازاين حملات ازطريق گرديز صورت می گرفت؛ اما اين نقشۀ جنگ را چنين طرح کردند که شاه محمود خان با يک عدۀ محدود افراد از ميرزکه به گرديز حمله برده نيروی امدادی سقاوی[ارتش اميرحبيب الله] را به آن سو جلب کند وشاه ولی خان با قوای تازه دم وزير ويک تعداد جاجی ازراه دشوارگذار دوبندی به وادی لوگر وارد شده بدون اعتنا به نيروی حبيب الله درگرديز وساير نقاط سرراست به سوی کابل پيش برود.

اين نقشه کارگر افتاد و درحالی که يک اردوی سقاوی[ ارتش اميرحبيب الله] درگرديز و اردوی ديگر آن به قيادت سورجرنيل در لوگرعليا بجا ماند؛ شاه ولی خان که يک دسته از افراد سمت مشرقی به رهبری محمد گل خان به او پيوست اردوی تازه ای را که حبيب الله از کابل برای مقابله با او فرستاده بود در تنگی واغجان ومحمد آغه شکست داده ازطريق چارآسيا به کابل نزديک شد و پس از آنکه برکوه شيردروازه در جنوب شهردست يافت، ارگ را در محاصره کشيد.

حبيب الله می خواست در قلعۀ ارگ به مقاومت دوام داده پس از رسيدن اردوهايی که از مزارشريف و ساير نقاط به کمک خود خواسته بود يکبارديگر با حريفان خود دست و پنجه نرم کند؛ اما يکی از افسران او به نام پُردل درحالی که برای کمک به او نزديک می شد به ضرب گلوله به قتل رسيد و همکارديگراو سيد حسين در رساندن امداد به او تعلل ورزيد. درعين حال انبارباروت ارگ به اثر اصابت گلوله توپ محاصره کنند گان آتش گرفت وحبيب الله ارگ را ترک گفت و به چهاريکاررفت. وی می خواست از آنجا به مقابله دوام بدهد اما محمد نادر خان که به تاريخ 15 اکتوبر 1929 به کابل رسيده بود وفدی را مرکب از علما و روحانيون نزد او فرستاده بود او را به ترک مقابله دعوت کرد و درعوض وعده داد که جرايم گذشتۀ او و همراهانش را عفو کند. معروف است که اين تعهد در حاشيۀ قرآنکريم نگارش يافته و به امضای شخص محمد نادرخان رسيده بود.

حبيب الله بازهم مردد بود، اما سيد حسين نايب السلطنه که با نيروی مزار به چهاريکار رسيده بود اورا به قبول پيشنهاد تشويق کرد و به اثرآن حبيب الله با سيد حسين، شيرجان و برادرانش و عده ديگر از سران حکومت او به کابل آمده خود را به نادرخان تسليم داد. اينان چند روزی با حيثيت مهمان زندانی بودند. آنگاه اعلان شد که به اثر تقاضای قبايل سمت جنوبی و وزيری[همان وزيری های هند برتانوی] محمد نادرخان که اکنون پادشاهی اش اعلان شده بود؛ ايشان را به قبايل مذکور تسليم داده و آنها حبيب الله و يک عده از همکاران اورا که شمار شان به هفده نفر می رسيد به تاريخ اول نوامبر اعدام کرده اند.

اجساد اشخاص مذکور که به ضرب گلوله ازپادرآمده بودند برای چند روزدرچمن حضوری به دار آويزان بود و آنانی که می خواستند آن را تماشا می کردند.

قتل حبيب الله و همراهان او به اين شکل اشتباه بزرگ نادرشاه[ جنايت غيرقابل عفو، مانند اعمال آدولف هيتلر؛ آنهم توسط عمال دولت انگليس] بود؛ زيرا نه تنها اورا در اذهان عامه به صفت يک شخص پيمان شکن حتی سوگند شکن معرفی کرد؛ بلکه با دادن حق مجازات افراد يک قوم به قوم ديگرحيثيت دولت را درانظار[عامه ی مردم و جهان] تنزل داد وتخم نفاق و بد بينی را دربين اقوام بذر کرد.»(10)

يکی ازعلت های ديگرسقوط حکومت اميرحبيب الله همانا " انتساب امير واکثرهمکارانش به يکی ازاقوام غير پشتون کشور بود.[زيرا] از عهد احمدشاه ابدالی به اين سو درمدت تقريباً دوصد سال زمامداران افغانستان پشتون و دربين پشتونان درانی و در بين درانيان نخست پوپلزايی و بعداً بارکزايی بودند، که

محمد زايی شاخه ای ازآن است. دراين مدت کارمندان دستگاه مرکزی دولت و حکام و کارمندان ولايات اکثر پشتون بودند و اگر بعضی از ايشان به علت اقامت در کابل به زبان فارسی تکلم می کردند، سلسله نسب خود را به يکی از قبايل پشتون خصوصاً درانی می رساندند.

درهنگام سقوط [حکومت] شاه امان الله و تشکيل دولت جديد چون موضوع عدول او از احکام شريعت به شدت تبليغ می شد، عوام الناس به ريشۀ قومی امير جديد توجه نکردند و برخی از پشتونان، بويژه غلجائيان با دولت جديد در قلع و قمع دولت امانی همکاری نمودند. اما پس ازخارج شدن شاه سابق ازکشور، مسألۀ قومی در صف اول موضوعات مورد اختلاف قرارگرفت و پشتونان با احساس اينکه پادشاهی از دست شان خارج شده و به زعم بعضی از آنان به شخصی ازقوم درجۀ پايين تر(!) تاجيک(!) تعلق گرفته، دربرابر دولت جديد موضع گرفتند.(11)

تفاوتها ميان امير حبيب الله کلکانی و جنرال محمد نادرخان خلف وی از ديگاه صاحب نظران سياسی:

 درمورد شناخت شخصيت اميرحبيب الله کلکانی و محمدنادرخان خلف وی، نظريات گونه گون مختلفی ارائه وجانبداريهای متفاوتی صورت گرفته، هرنويسنده ی  قلم بدست وهرمنشی دفتر و زمامداری بنابر تعلقات طبقاتی ووابستگی های خانواد گی، زبانی، قومی و سمتی وذوق ها و سليقه های گوناگون و جانبداری های شخصی، براعمال آنها داوری های دلخواه نموده اند:

- نويسنده ای بنام مستعار" سمسورافغان" از گروه افغان ملتی های پيرو مکتب آدولف هيتلر که بعداً شهرتش افشاء گرديده است درکتابی تحت عنوان «دويمه سقاوی» که درسال1377 خورشيدی درآلمان به چاپ رسيده و دارای (164) صفحه بوده، دربرگۀ اول آن چنين نوشته است:

« اهدابه: اعليحضرت غازی محمد نادرخان و قهرمان ملی محمدگل خان مومند که دورۀ اول سقاوی را سقوط دادند. به آنعده جوانان و فرزندان ميهن که دورۀ دوم سقاوی را ازپای انداخته با قربانی سر و دادن خون خويش، وطن را ازتجزيه رهايی بخشيدند».

البته هدف نويسنده ازاين « جوانان و فرزندان ميهن (!)» همانا تنظيم طالبان افغان تبار پاکستانی و جنگجويان حزب اسلامی حکمتياراست که هردوتنظيم ارتجاعی شرارت پيشه و جنگ طلب طی دوران قدرت شان درکشور، خدمات قابل قدری(!) را درريختن خون هفتاد هزار شهروندان کابل وصدها هزار

هم ميهن ديگر، در سايرولايات افغانستان، برای همۀ مردم مان، بويژه زنان و فرهنگيان افغانستان انجام داده دساتير باداران انگليسی، امريکايی و جنرال های خون آشام پاکستانی خويش را درکشيدن جوی خون و ويرانی افغانستان در جاده ی عمل پياده نموده اند(!)

آقای سمسورافغان دراين کتاب، حبيب الله کلکانی را يک انسان احمق! دزد! همنشين اوباش ها! پسر يک سقاو! مربوط به يک قوم اقليت! و سرانجام جاسوس انگليس! معرفی داشته، قيام اوراعليه دولت شاه امان الله ناشئ از تصميم انگيسها، بخاطر انتقال قدرت ازيک قوم«اکثريت» به «اقليت» يعنی تاجيک ها عنوان کرده چنين مينگارد:

«انگليسها با آنکه به گونهء رسمی استقلال و آزادی افغانها و شکست خود شان را معترف بودند، بازهم از دخالت و دست اندازی درمسأله و مسايل(؟) افغانستان روگردان نشده، درجست و جوی يک تجربهء ديگر درين ديار گرديدند، آنها به خاطر پياده کردن اين آرزو چنان يک فردی را انتخاب کردند که هم ساده بود و هم احمق و هم منسوب به يک قوم اقليت. انگليسها اين تجربه را ميکردند تا ببينند ظرفيت و کارايی اقليتها درحکومت کردن و دولت داری چگونه است؟ آيا آنها (اقليتها) درحکمرانی ها و اداره های فردا به عنوان يک اصل، مطرح شده ميتواند يا خير؟ اثرمندی انگليسها تضمين و درنظر گرفته ميشود يانه؟ درحکومت واداره وطن ظرفيت آنها (اقليت ها) چقدر و سهم شان درثبات و بی ثباتی جامعه تا چی حد خواهد بود؟

به خاطر پيدا کردن پاسخ درست به همين پرسشها و عقب زدن تمدن جديد و نيز انتقام گرفتن ازافغانها، حبيب الله کلکانی (بچهء سقاو) را انتخاب کردند تا با کمک خود و ارتجاع داخلی، نخست اوضاع را خراب و سپس تمدن و ترقی درحال رشد و رويش را به سقوط روبه رو کنند.» (12)  

آقای سمسورافغان دراين کتاب درمورد موضعگيری خصمانه ی محمد نادرخان عليه شاه امان الله و اين که چرا بوظيفه سفارت به فرانسه فرستاده شد؛ چرا پست سفارت را ترک کرد وبا تأمين ارتباط با لندن! چگونه درخدمت انگليسها و تطبيق برنامه های آنان عليه حکومت شاه امان الله قرار گرفت؛ يک حرف هم برشته ی قلم و بيان نياورده؛ بلکه برعکس، کينۀ ديرين و عقده های چرکينش را برضد امير حبيب الله، برای اين باز نموده است که وی ازقوم تاجيک بوده است. همچنان تومر سرطانی آقای سمسور در ضديت با زبان فارسی آن گونه متورم و لاعلاج شده که به نظر وی طی دونيم صد سال حاکميت پشتونها ، چرا زبان فارسی بحيث زبان رسمی دردفتر ودر دربار بوده و زبان پشتو حيثيت زبان محکوم و دومی را داشته است. از اين سبب دشمنی آشکارش را عليه اين زبان که حدود بيش از سه صد مليون انسان در کشور های مختلف جهان گوينده دارد و دومين زبان درسراسر کشورهای اسلامی می باشد؛ سالانه مليونها جلد کتاب به اين زبان طبع و نشر می شود؛ دربيش از يک صد کشور جهان، فرهنگ زبان فارسی به زبانهای معتبر ديگر کشورها، چاپ گرديده ومورد استفاده ی فرهنگيان و پژوهشگران جهان قراردارد؛ ابراز نموده است.

- آقای لطيف کريمی که مقالات زيادی درسايت های انترنتی نشرمی نمايد؛ کتابی را تحت عنوان : «يغمای دوم منگلی درپاسخ دويمه سقاوی» درسال 1384 خورشيدی نشر نموده است که دربرگۀ اول آن چنين آمده است:

«اهداء! اين مجموعه را به روان پاک عيارانيکه جوانمردانه، مخلصانه، صادقانه، با پاهای برهنه بخاطرحفظ نواميس ملی کشورمان رزميدند وازهيچگونه تهديد نهراسيدند و سرانجام به پاس احترام به قرآن کريم با حيل وتزويراهريمنان، ابومسلم وار خود را به دار منصور زمان آويختند، اهداء می کنم. روح شان شاد باد!».

آقای کريمی ضمن نقد کتاب « دويم سقاوی » بداخل (32) بخش و رد نظريات، دروغها و اتهامات

"سمسور افغان" درهمه عرصه ها، که چند مورد آن ذکرخواهد شد، نخست درزمينۀ شاه امان الله اين گونه رشتۀ سخن را آغاز نموده است:

«امير امان الله خان با پيروی ازدين مبين اسلام  تساوی حقوق تمام مليت های باهم برادر و برابر را اعلان نمود که با اعلان آن سايراقليت های برده ديگر تحمل يک لحظه ستم و فساد را کرده نتوانستند وحقوق محمد زايی ها وغيرمحمد زايی ها آهسته آهسته دردوپلۀ ترازوی تعادل خود را برقرارمی ساخت. اينجاست که سرداران، خوانين وملاهای اجير، مفتخوار سرحدی که ازخوان بيت المال متنعم بودند دستهای شان از تجاوز به حقوق اقليت ها کوتاه شد. خصوصاً که مردم سرحدات ازشاه بواسطۀ دست کشيدن دولت ازمعاونت وحمايت اوشان رنجيده بودند و بعضی ملاها و ملک ها هم بواسطۀ ازدست رفتن امتيازات خود ازدولت متنفر بودند. دشمنان، ازاين انزجار و روش بی خردانۀ حکام حکومت پکتيا سوء استفاده کرده و برای سرنگونی شاه عادل به کمک مستقيم و غيرمستقيم بيگانگان اقدامات عملی[ را نخست درپکتيا و سپس درننگرهار وشينوار] براه انداختند که نتيجه اش چنان شد!

به اساس نقل قول ازپوهاند عبدالحی حبيبی مورخ مشهورکشور:« ديده شد شاه وطندوست قربانی اعمال ناروای عمال فاسد دربار و همکاران مغرض او گرديد. شورشها به اثرتحريک و دسيسۀ اجانب صورت می گرفت. سپهسالارمحمد نادرخان و برادرانش با انگليسها پيوند خوردند و ازقشرروحانی و مذهبی و مصارف هنگفت پول برای شان به نفع خود و سقوط دولت جوان امانيه استفاده کردند.»(13) 

آقای کريمی درمورد شخصيت حبيب الله کلکانی، گفته های «سمسورافغان» را اين گونه رد می نمايد: 

«اميرحبيب الله درقولش وفادار، متين، برده بار، رادمرد بی هراس و عيارسربلند بود. پدرش نه سقاء دوره گرد، بلکه درميدانهای جنگ افغان وانگليس بدون تبعيض وامتيازقومی و لسانی زخمی های تشنه لب جنگ را آب حيات می رساند و لقب سقاء شهيدان را افتخار کرد؛ [افتخارلقب سقاء شهيدان را درميدان رزم عليه انگليسها حاصل نمود] وسرانجام دروجود اميرحبيب الله خادم دين رسول الله يک عالم معنويت را نيزمی يابيم چون حاتم طايی ، رستم داستان [رستم دستان] سمک عيار، ابومسلم خراسانی درعصرخود بشمار می رفت».(14)

 کريمی، نظر سمسور افغان را درمورد ضد پشتون بودن کلکانی، چنين رد ميکند:

«جالب ترازهمه برخلاف نوشته های سمسورافغان که او[ کلکانی ] را ضد پشتونها معرفی داشته، بخاطر وحدت ملی ويکپارچگی کشورقسميکه مرحوم غبار نيز تاييد می کند، ذوات پشتون را چون سردار کبير خان، سردار شاه محمود خان، سردارشيراحمد خان، سردارفيض محمد خان، سردارمحمد حيدرخان، محمد ولی جان، امرالدين خان، عبدالوکيل خان، محمدهاشم خان افندی، جنرال محمد عمرخان مشهوربه سورجرنيل و صدها تن ديگر را درمقام های ذيصلاح بدون تعصبات قومی و لسانی جا داد وسردارشاه محمود خان برادرمحمد نادر خان را رئيس تنظيميۀ جنوبی مقررکرد. ولی مسأله پشتونوالی وتعهد با انگليسها اورا [شاه محمود خان را] مجبورساخت که بعدها خود را کنارکشيده با برادرش بپيوندد. همچنان برطبق فرمان اميرحبيب الله، محمد علم خان نائب سالار، عبدالرحمن خان شينوار، فرقه مشرعبدالوکيل خان نورستانی را درپستهای حساس رهبری ولايات شرق کشور مقررنمود.» (15)

لطيف کريمی، ادعای ديگرسمسور افغان را مبنی براين که گويا لشکريان اميرحبيب الله شهررا بغارت بردند و به ناموس مردم تجاوزکردند؛ ازقول مرحوم غباراين گونه رد می کند: « درورود بچۀ سقاء [امير حبيب الله] به کابل تنها يکنفر سپاهی او بدوکانی دستبرد نمود ولی سيد حسين گوش اورا بديوار دوکان ميخکوب نمود.» ، « محی الدين انيس درکتاب بحران ونجات نيزتاييد می کند، درزمان زمامداری حبيب الله کلکلنی هيچگاه بمال و ناموس مردم تجاوز صورت نگرفته، چنان نظم و امنيتی درشهربرقراربود که مردم ازطرف شب دروازه های شان را نمی بستند.»(16

درمورد ادعای ديگرسمسورافغان مبنی بر ارتباط کلکانی با انگليسها آقای کريمی گفتۀ مولوی محمد ادريس يکتن ازعلمای جيد و برجستۀ افغانستان را که دراخير کتاب " عياری ازخراسان" اثر استاد خليل الله خليلی نوشته است؛ نقل کرده و اين اتهام بی بنياد را بدين شرح و استدلال، رد می نمايد:

«1- اينکه می گويند خادم دين رسول الله با مردم شجاع و متدين کوهدامن، کوهستان و پنجشير و ملحقات آن قومی از اقوام افغانستان به تحريک انگليس درمقابل حکومت امانيه قيام و انقلاب کرده اند، اين يک افترا وتهمت وبهتان محض است. زيرا اولاً اين مردم بودند که سه بارلشکربريتانيا را ازکابل کشيدند ... چگونه ممکن است که همان مردم غيور و مسلمان با تحريک دشمن ديرينۀ خود درمقابل حکومت خود قيام نمايند. استغفرالله العظيم.

2 - اراکين دولت خادم دين و وزرايش همه بقايای کسانی بودند که نام آنها درتاريخ غزوات افغانستان در مخالفت با انگليس مانند آفتاب روشن است....» (17)

کريمی درجای ديگری گفته هايی ازحامد مترجم و تصحيح کنندۀ کتاب داوود خان درچنگال ک.گ. ب را چنين نقل قول وتمسک قرارميدهد:

« خادم دين نمی تواند قهرمان کامل يک جامعۀ اسلامی باشد، چون خائن سفاکی چون نادرخان ازطرف وی [به] منصب صدارت عظمی پيشنهاد گرديد، وطنفروش شناخته شده ای چون ياورگلخان سمت مشاوری وي را يافت و انتقام خود را ازغازيان گرفت. بيت المال بدستور وی دراختيارخائنی چون شاه محمود خان و هاشم خان قرارداده شد. مانمی خواهيم وی [کلکانی] را (بابا) و(اتل) بخوانيم اما هرگاه درصدد مقايسۀ وی با نادرخان برآييم خادم دين يک خادم است و نادرخان يک خائن.»

«سرانجام با گذشت ماه ها و سالها مردم را عقيده برين شد که سقاء زاده گان بهتر از سفاک زاده گان است.» (18)

استاد خليل الله خليلی شاعر وسخنورچيره دست زبان و ادب فارسی کشورمان، درکتابی تحت عنوان «عياری ازخراسان» حبيب الله کلکانی را يک عيار دانسته خصايل وی را اين گونه بيان نموده است:

«فرزند رشيد بابا دربرابر زورمندان و ستمکاران عاصی و طغيان گر و درمقابل ناتوانان و بيوه زنان نيازمند فروتن و فرمان بربود.» وی ادامه ميدهد:« درآغازجلوس درارگ خادم دين چنين گفت: بياری خدا و همکاری رفقاء شجاع درين جا آمده ام علمای دين فتوا داده اند که پادشاه سابق خلع و من بجای او بنشينم. من همان دهقان زادۀ ناچيز بندۀ خداوند و سربازبیسواد که بودم هستم اميد من اينست که بشما خدمت کنم و در عهدی که با خدا کرده ام پايدارباشم ميان ما و شما تفاوت نيست هرفرد شما پادشاه می باشيد و بعداً روبه اسيران کرد و گفت من شما را دوست دارم که با من مردانه جنگها کرديد و وظيفۀ عسکری خود را صادقانه انجام داديد دشمن من کسانيست که درگذشته مورد اعتماد بودند و حق نمک بادارخود را نشناختند. درجنگ نان و حلوا بخش نميشود رفقای من را که شما کشته ايد خون آنها را بشما بخشيدم و رفقای شما را اگرهمراهان من کشته باشند شما ببخشيد، بخشايش کارجوانمردان است اگروظيفۀ تان را ادامه ميدهيد معاش شما دوچندان ميشود». (19 )

ميرمحمد صديق فرهنگ درمورد خوی و خصلت اميرحبيب الله چنين مينگارد:

«حبيب الله مرد روستايی بود و اکثريت خصلتهای مردم روستانشين افغانستان را دروجود خود جمع داشت. درايام جوانی انسانی قانع وپرکار و به مشاغل عادی باغبانی و سپاهی گری راضی بود. درجريان جنگ منگل درزيرتآثيرتبليغات مخالفان دولت امان الله شاه قرارگرفت و با تصوراينکه شاه مذکور ازدين اسلام انحراف ورزيده است ازجانب معاندان داخلی و خارجی او استعمال شد. دراقدام عليه دولت يقيناً علاوه بر احساسات، انگيزۀ منفعت جويی وجاه طلبی شخص او نيزموثربوده است. با وصف آن مردی راستکار وجوانمرد بود. بدون علت يا محض ازروی کينه توزی وسود جويی به آزارمردم نمی پرداخت. چنانچه در مرحلۀ اول پادشاهی اش متعرض افراد خانوادۀ شاهی و ارکان دولت سابق نشد و با اينکه دردوره های بعدی يک تعداد ازهردو گروه را اعدام نمود واين اعدام ها بدون محاکمه و اثبات جرم صورت گرفت اما خانوادۀ کسانی که اعدام شدند محفوظ ماندند و دربعضی موارد مثلاً درمورد محمد نادر خان، افراد خانوادۀ آنانی که با او می جنگيدند تحت حفاظت قرارگرفتند. به وطن و وطنداران و استقلال کشور علاقۀ راستين داشت و اين مطلب را درجشن استقلال سال (1308) با اين جملۀ ساده اما پرمعنی که « استقلال نه ازمن و نه ازامان الله بلکه ازشما ولس است »، اعلان کرد. اشخاص جوانمرد و با وفا را می پسنديد و ازمردم خائن و حق ناشناس نفرت داشت. چنانچه افراد غند شاهی را که دردفاع ازامان الله خان با او مردانه جنگيده بودند، تحسين کرد اما شخصی را به نام قاری دوست محمد که به او ازسازش برای قتلش گزارش داده بود با سازشکاران که از روشنفکران بودند، يکجا محکوم به اعدام ساخت وچنين استدلال کرد « او که با رفقايش خيانت کرد با من چه خواهد کرد؟»(20)

مرحوم فرهنگ، درپايان به اين نتيجه می رسد:

«اما آنچه ازهمه بيشتر درخوی و خصلت او توجه می کرد يکی شجاعت و اعتماد به نفس بود و ديگری پرهيزگاری درمشتهيات نفسانی، با وجود محروميت هايی که دردوره زندگی فقيرانه اش ازناحيۀ نعمات مادی متحمل شده بود، چون به قدرت رسيد ازهيچ يک به درجۀ غلو و افراط استفاده نکرد. به استثنای روزهای رسمی، لباس عادی محلی به تن می کرد، هرچه برايش حاضر می کردند می خورد و از زن بازی و بچه بازی خود داری می کرد. تنها يک دوشيزه را از خانوادۀ اعيانی اعتماد الدوله به نکاح شرعی ازدواج نمود معلوم نيست که دوشيزۀ مذکور خود به اين امر راضی بود يانه، اما به هرحال درآن هنگام رضايت دختر در اين گونه موارد شرط شمرده نمی شد و مزيد برآن هيچ دليلی موجود نيست که گفته شود اين کار ازجانب حبيب الله بر خانواده اش تحميل شده باشد. بادرنظر گرفتن مطالب فوق بهترين مثالی که درتاريخ برای حبيب الله بچۀ سقاء[کلکانی] می توان سراغ کرد، يعقوب ليث صفاری است که ازرويگری به رهزنی و ازرهزنی به عياری و ازعياری به پادشاهی رسيد وخاطرۀ خصلتهای نيک خود را درتاريخ به يادگارگذاشت».(21)

اما آنچه، که اکنون بايست روی آن مکث نمود اينست، که عده ای ازروشنفکران کشورما ناآگاهانه ويا اگاهانه وخصمانه،عوض ذکرنام  اصلی(حبيب الله کلکانی) او را بصورت تحقير آميز"بچۀ سقا" مینويسند.

گرچه انجام کاروشغل"سقاء" نه تنها هيچگونه عيبی ندارد؛ بلکه اجرای هرکاروشغلی مشروع وقانونی که بوسيلۀ آن امرار حيات صورت می گيرد، مايه ی افتخار بوده، وظايف" سقاء»،"حمال"،" سنگشکن "، "چوبشکن"،" کارگر"،" دهقان" وغيره همه حرفۀ شريفانه می باشند. مگرتا جايی که به همگان معلوم و هويداست، که درکوهدامن زمين ازجمله درمناطق ميربچه کوت وکلکان هيچکس به اين پيشه مشغوليت نداشته، مردم آن روستاها بيشتر در زراعت وباغداری وشماری هم دربخشهای فرهنگی وسايرخدمات اجتماعی، مشغول بوده اند.

هرگاه استدلال استاد خليل الله خليلی را دراثرش بنام «عياری ازخراسان»، علی رغم اين که برمبنای اسناد و مدارک تاريخی استوار نمی باشد؛ وليک نسبت روابط کاری امير حبيب الله کلکانی با مستوفی ممالک پدر خليلی، نزديک به حقيقت پنداريم: پدر حبيب الله کلکانی درجنگ ويورش رزمند گان ميهن مان عليه انگليسها، وظيفۀ انتقال آب را برای مبارزين وطن پرست ضد استعمارانگليس انجام ميداد؛ اين کار، يک وجيبۀ بزرگ ملی ومايۀ افتخاربوده، که نه تنها او؛ بلکه بيشتر مردان سالمند و زنان حماسه آفرين کشورما اين وظيفه مقدس ميهنی را درنبرد های هشتاد ساله عليه اشغالگران انگليس، قهرمانانه بسررسانيده اند. 

اما چرا اين وظيفۀ مقدس را بصورت تحقيرآميزبرحبيب الله کلکانی وپدرش حواله می نمايند؛ به باور نويسندۀ اين سطور، اين پندارها توطئه جنرال محمد نادرخان و خانواده اش (باستثنای عزيزنعيم) بوده که پس ازآن از طريق مداحان وابسته بدربار درميان فرهنگيان وسايراقشار جامعه، پخش وتبليغ گرديده،که حتا مورخين کشورمان و برخی رسانه های انترنيتی چپ نمای پيرو تفکر افغان ملت! را نيز زيرتأثير قرارداده است.

اکنون عده ای از قلم بدستان ديروزی و امروزی، عين کلمات مداحان درباری را به طرز خصمانه و آگاهانه برای ترکاندن تومرهای چرکين شئونيزم ويا نا آگاهانه بکار می برند.

همين گونه به تعقيب انتشارکتابی تحت عنوان « دويمه سقاوی» ازجانب«سمسورافغان؟»، درتداوم آن مدتی بعد، محفلی ازجانب وزارت اطلاعات و فرهنگ (!) جمهوری اسلامی افغانستان، درتوصيف از شخصيت و خدمات شايان و قابل قدر(!) جنرال محمد نادرخان ومحمد گل خان مومند برگزار وازمجموع اقدامات و کارنامه های ننگين آنان درسربه نيست کردن همه مشروطه خواهان دوم، قتل و کشتار مبارزين ملی معرکه ی استقلال افغانستان ونسل کشی دهاهزار زن ومرد، پير وجوان درولايات کاپيسا، پروان، کوهدامن وساير مناطق کشور، تقدير بعمل آورده، با بی حيايی و ديده درايی کامل، آنان را  بی شرمانه قهرمانان ملی (!) خواندند.

علی رغم اين که پيرامون شخصيت و کارکردهای حبيب الله کلکانی ومحمد نادرخان نظريات متفاوت نويسنده گان و مورخان کشورمان درسطوربالای اين مقال توضيحاتی ارائه گرديد؛ اکنون بيمورد نخواهد بود تا بمنظور شناخت دقيق تر وهمه جانبه تر ازاين دو زمامدارپيشين، سری به کشورهمسايۀ مان سرزمين ايران، که طی قرون متمادی دارای فرهنگ، زبان وتاريخ مشترک بوده ايم؛ زده، ديدگاه های پژوهشی  واقناعی را از دانشمند بزرگ، پژوهشگرگرانسنگ و نقاد بی همتای زبان وادب پارسی، زنده ياد احمد شا ملو، که مؤلف و مترجم صدها جلد کتاب و آثارکم نظيری بوده و چون ستارۀ فروزانی درآسمان ادب، تاريخ و فرهنگ اين حوزۀ تمدنی درخشيده است؛ برای پاسخ به سؤالات روشنفکران جستجوگر و درک کامل تر مان؛ برگزينيم.

استاد سخن احمدشاملو درمقاله ای تحت عنوان: (تاريخ حقايق پشت پرده را بازگو ميکند) ديدگاه های پژوهشی اش را درمورد اين دو زمامدارپيشين افغانستان چنين ابراز نموده اند:

« نگارش اين بحث مبنی برآن نيست، که از اميرحبيب الله کلکانی روئين تن تاريخ ساخته شود، بلکه مراد آنست تا بنياد ادعاهای خاکين وبرچسپ زدنهای ديرين ورشکست گردد ونيز نمائی ازجوهرذاتی حبيب الله، که زيربار ناسزاگويی سرداران ودسيسه سازان درباری گورشده ، درخشنده گردد.

تاجاييکه تاريخ گواست،آن پدرکوهدامنی! نام  پسرش را نه "دزد" بلکه حبيب الله انتخاب کرده بود. پس آن پدر برنسل های آينده اين حق را دارد، که از هنگامی که از فرزند ش ياد می نمايند، نامش را حبيب الله نوشته کنند. راستش وقتيکه مخالفين، دربارهای محمد زاييان را که با صد بد نامی وهزاران زشت نامی درتاريخ های درباری وگاه گاه در نگارش های امروزين جلوه گر می شود، می خوانم، چندان شگفت زده نمی شوم. چرا؟ چونکه پادشاهان و اميران سده های معاصر ميهن درهر روز وهر ماه تلآ شيد ند که چرخ تاريخ کشور را بر شالوده ی سجل و سوانح شخصی، فامِلی و قومي خويش بنا نمايند، تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود ميلآن داده باشند.

اگر بدون پيرايه سخن گفت، اين اميران وپادشاهان درهرجا، که مخالفين سياسی خويش را يافتند، از برای کم زدن وزبون نشان دادن آنان با شيوه های گوناگون نامردی و نامراوی دست زدند ودشمنان سياسی خويش را پست، خوار وبی نسب به جهانيان معرفی نمودند. ازبرای چنين کاری، هرامير وشاه، حاتم طايی گرديد و خزانه ی بيت المال گنج بی صاحب گشت. ازخزانه ی بيت المال به کيسه ی هر تاريخ نگاردرباری و به گلوی هرمداح بازاری سکه ها ريخته شد، تا تاريخ يکنواخت قومی، نوين گردد وسجل اميران رنگين.

برای نمونه، هرگاه به کتاب تاريخ مکاتب وليسه های که درزير چشمان وزيرمعارف وقت سردارمحمد نعيم به چاپ می رسيد نگاه شود ملاحظه کرده می توانيد  که درمغزهای نوجوان دانشجو، کوبيده می شد که جواني که نادرشاه را ازپادرآورد، يک"غلام بچه " بود وآنهم غلام بچۀ که هويت پدرواقعی اش چندان هويدا نبود.

 باچنين سخنان کينه توزانه و دشمنانه، دربار ودرباريان می کوشيدند که درمغزهای دانشجويان شخم زنند وتخم بکارند که گويا انسان پدرداشته و دسترخوان پدر ديده هيچگاه نادرشاه را به آن دنيا گسيل نميداشت.

(بادريغ فراوان، از قلم دلدادگان و دلبران دربار تا کنون نخوانده ام که می پرسيدند و يا بپرسند که اگر پدر عبدالخالق چندان معلوم نبود و او بی نسب بود، پس چرا تنها به جهت کردار آن عبدالخالق، پدر، ماما و عموی او پس به پس سر زده شدند و کاسه سر دوستان عبدالخالق تک تک درکنج زندانها پوسانيده شد؟)

بهمين گونه برای ساليان درازی، بلی گويان دربار! از برکت بدست آوردن کرسیهای سردولتی، و يا از ترس زورگويی سرداران،رساله ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند، که گويا حبيب الله کلکانی"دزد" بود. بخاطريکه حبيب الله کلکانی را بيشتر در ديده ها کم زده باشند   ودر تاريخ ناچيز جلوه داده با شند، در گفتگوها ناميد نش"بچه،سقو".

در نيافتم که سقو بودن چه عيبی داشته است؟ آيا سقوی نمودن هزار بار شايسته تر نمی نمايد، نسبت به اينکه از برکت آب جبين وآبلۀ دستان مردمان، زنده گی طفيلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت؟

ندانستم که سقو بودن به مراتب پسنديده تر نمی نمود و نمی نمايد نسبت به اينکه چون تيمورشاه زنباره و بسان دوست محمد خان چاکر انگريز و مانند شاه شجاع نوکر فرنگ بود؟

حبیب الله و نصرالله در سن کودکی

 فخر می بايد به قناعت آن سقو و "سقوی ها" که با نان جوين وسفرۀ خشکين ساختند، ليکن هرگز غذای رنگين درکاسۀ زرين انگريز نخوردند. نيکا شهرا! که چنين آب آوربلند همت در دامان خود خوابيده دارد.

اگرازجفاها ِيي که زورگويان به تاريخ کشور روا داشتند، بگذ شت، نکتۀ اساسی در پيش چشمان می ايستد که بعضی درباريان در نگارش خويش جستان و شتابان داوری نموده و حبيب الله را شتابزده و يکسره "دزد سر گردنه" قلمداد نموده اند، در حاليکه برخلآف گفتار درباريان محمد زايی و فرزندان، آن انگور پروردۀ کوهدامن "دزد سر گردنه" نبود، روستايی بود ساده گو، جوانمرد بود وساده رو، کاکه بود و راستگو ، ناخوان بود مگرپخته گو. بسا ارزشهای پايمردی و وفاداری را که خواننده ی خراسانی کنونی درتاريخ، تشنه وار جستجو می کند ، درکار وکردار حبيب الله می توان سراغ نمود. همان ارزشهای ساده، مگر نايابی را، که بسا شاهان و اميران معا صرکشور کم وبيش فاقدش بوده وبرای بدست آوردن آرمانهای زير ناف وسر شکم، خراسانيان را بِيسواد ، زندگی را دوزخ، خراسان راچو حصار نای زندان تنگ و تاريک نگهداشته بودند.

اگربراستی درباب آن جوان کوهدامن- حبيب الله- با داد سخن آورد وبه چشمان خواننده خاک نزد، هيچ دوران بهتر از زمان حکومت حبيب الله کلکانی نمی تواند نکتۀ پژوهش جهت ارزيابی شخصيت حبيب الله قرار گيرد. سرشت مرد را در آن روزگار بايد به آزمون گرفت که در روی کرسی قدرت زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش يک شهزاده و با سواد(زمانشاه) چشمان برادر خود را کور کرد، و ديگری شيرعليخان در زندان، روان فرزند را نابود کرد، و آن ديگری امان الله گلوی عم را در ارگ تادم مرگ توسط عاملآن خود فشرد.

باييست ديد و ارزيابی کرد که در آن هنگام که حبيب الله بيسواد روی همان کرسی سرخور تکيه زده بود، در مقايسه با ديگر اميران پيشين و پسين، اوچگونه فرمانروايی کرد. آنگاه در باب حبيب الله در دادگاه تاريخ می توان سنگين و همه جانبه سخن آورد و بنيادين بيطرفانه نگاشت.

با در نظر داشت اين اصل، حبيب الله که درب مکتب نديده و از انديشه خيلی پخته و ديد رسته برخوردار نبود، روش بسا کارکرد هايش و شيوه کشورداريش، به يک کاکه خراسانی همسان می نمايد. بگونه نمونه نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی: همان صفت از خود گذری، داشتن وفا، نگهداشت حرمت زنان و پاس سخن پروردگار داشتن که پله به پله و کتاب به کتاب در ادبيات فارسی- دری درج است، در کردار حبيب الله بمشاهده ميرسد.

دم نقد، اين رويداد های تاريخی می تواند حبيب الله را در ديدگاه خواننده يک جوانمرد استوار وپايمرد پايدار- جوانمرد وپايمردي، که آب انگور وبوی گندم سرمست وچشم سيرش بار آورد ه بود:

1: زمانيکه حبيب الله قدرت سياسی را در کابل گرفت، بگفته، مرحوم قاسم رشتيا يک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود. آن کوهدامنی، نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان دختران جوان رسد، بلکه پاسدار آبرو و عزت شان گرديد. درهمين هنگام شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشيد و برای گرفتن تخت و بدست آوردن سر حبيب الله کمر بست.

حبيب الله درحاليکه حريفش را با تمام قوت در قندهار يافت، ازخوهران جوان امان الله وسيلۀ سياسی نساخت.  آنان را جهت خُرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران را خواسته وهرخواهر جوان امان الله را بدست هر قوم و خويش شان سپرد. چنين حرمت گذاشتن به زنان و زنان دشمنان و چنان خود گذری را بجز در حبيب الله، در کدام امير و شاه در تاريخ کشور می توان سراغ کرد؟

اکنون بر ميگرديم به برگ ديگری از تاريخ:

سردار محمد داوود پسرعم ظاهر شاه بود. اين دو در يک فاميل و در يک چهار ديواری بزرگ شده بودند. يکی به نام شاه وديگری به نام نخست وزير، برای سالها روی اسپ روزگار، سوار ودر کارزار کشور پايگه می گذاشتند و درهرماه وهر سال با تمام فاميل های خود روی يک ميز نان، صف می آراستند.  پيوند اين دو سردار وفاميل های شان بدانجا کشيده بود که ازدواج ها صورت گرفته بود. مگر درسال 1352 زمانيکه سردار محمد داوود، ظاهرشاه را برکنار وخود را مرد ميدان معرفی نمود، همان فاميل شاه را درارگ زندانی و گروگان نگهداشت، بخاطرهمان کرسی، که حبيب الله روستايی دربرابر امان الله می جنگيد، و خواهران امان الله را برای نهگداشت همان کرسی، گروگان نگرفته بود.

 مگر تا استعفا نامه شاه ازروم نيامد، فاميل وی را داوود درارگ گروگان نگهداشت،که داشت.

 آن بود پاسداری يک روستايی کوهدامنی از خواهران جوان امان الله درارگ که امروزبنام " دزد سرگردنه " دشنام نثارش ميشود و اين گروگان گيری سردار داؤود ملقب به (رهبر!) در برابر با خانواده ی خودش.

 2: زمانيکه افراد قبايلی جنوبی داخل و خارج مرز به رهبری نادرشاه دربرابرحبيب الله خان می جنگيدند، اعضای فاميل نادر شاه بشمول خانم شاه محمود که دختر امير حبيب الله خان شهيد بود و نامش" صفورا"  و لقبش" قمرالبنات" بود، در ارگ نزد آن کوهدامنی زندانی بود. حبيب الله زمانی فاميل نادر خان را به زندان افگند که شاه محمود خان توسط او به حيث رئيس تنظيميۀ جنوبی مقررشده بود، برخلاف حبيب الله با نادر دست به فعاليت زد.  باآنهم آن باغبان کوهدامنی، موی اعضای فاميل نادر و شاه محمود خان را خيانت نکرد. در سخت ترين نبرد های شبانه روزی درگرداگرد ارگ و دربرابرآتش توپخانه نادر، حبيب الله امنيت فاميل نادر را در ارگ، بدوش گرفت و نگذاشت تا به آنها آسيبی برسد. حتی در ايام شکست وعقب نشينی از ارگ، حبيب الله فاميل نادر و" صفورا قمرالبنات" را برای اهداف سياسی و حتی نجات جان خود، گروگان نگرفت و با خود به کوهدامن نبرد.

بدينگونه حبيب الله درتاريخ معاصر افغانستان نشانی بيادگار گذاشت که گروگان گيری زنان خلاف رسوم نياکان و فرهنگ روستايی اوست. با چنين حرمت گذاشتن به زنان و از خود گذری در برابر زنان دشمنان، حبيب الله چنان کرد در زندگی سياسی، که پهلوانان راستين از خود بيادگار گذاشتند، در واژه های آهنگين دقيقی و فردوسی.

اکنون بر می گرديم به روزگار ديگر تاريخ:

پس از اعدام اميرحبيب الله کلکانی، نادر به جان فاميل او افتاد. نادر زمانی به اسارت فاميل آن باغبان پيشه دست يازيد که از حريفش امير حبيب الله جز نام و نشان، خبری نبود. آن کوهدامنی سر زده شده بود. مگر در همان اسارت گيری، نادر روش قوم گرايی خودرا، آشکار درکردار پياده نمود. چنانکه: زوجۀ امير حبيب الله خان کلکانی" بی بی سروری" ويا" بی بی سنگری" که در فرهنگ فارسی ـ دری پرورش يافته بود، با دو دخترش در زندان افگنده شد. وارثين حکومت نادر، تا توان داشتند اين زن و دو دختررا برای بيست سال در زندان نگهداشتند وسپس برای بيست سال ديگر آنها رادور ازکوهدامن، به بلخ تبعيد نمودند.

اگر اين زنان کوهدامنی از شمال کشور نمی بودند و درفرهنگ فارسی- دری پرورش نمی يافتند واندک ارتباط خونی با محمد زاييان می داشتند، آيا نادر اينان را برای چهل سال وتا پايان عمردرزندانها و تبعيدگاه ها، شکنجه می کردند؟ هرگز!اينست ثبوت تاريخی اين ادعا:

نادر زوجه دوم امير حبيب الله کلکانی را که "بی نظير" نام داشت و مادر اندر آقای عزيز الله واصفی بود، نه در زندان افگند و نه مجازات کرد. نادر بی نظير را آزار نرساند، چون آن خانم محمد زايی بود و از تار و پود فاميل و قوم نادر شاه بشمار ميرفت. نادر شاه نه تنها بی نظير را به زندان نه افگند، بلکه در ازدواج آن خانم با پدر آقای عزيز الله واصفی، مرحوم عبدالرشيد خان الکوزی کوشيد.

آيا کنون وقت به پختگی اش نرسيده، که رگ رگ حکومت نادر و بند بند روش سياسی آل يحيی برپايۀ تعصب قومی نادريان، تاريخ خوار نگارش خواهد آمد، که باخواندنش مردم خدا را گريه، خوانندگان را سوگ وناله آيد، که چه ناروايی هايی نبود، که درروند هفتاد سال درزير چتر" شاه سايۀ خدا" بر شهريان و روستائيان دست بسته روا پنداشته نشد! نارواهائيکه حتی درقطی شيطان نميتوان يافت.

آن باشد روش انسانی حبيب الله باغبان در برابرفاميل نادرشاه وخانم شاه محمود واين بود جفاکاری نادرشاه وتعصب قومی آل يحيی دربرابر زن و فرزند حبيب الله خان کلکانی.

وقتی نيروهای اميرحبيب الله داخل کابل شد سر و سامان کابليان دست نخورد وخانه ها غارت نگرديد وارگ سالم پاييد.

برميگرديم به رخداد ديگری تاريخ:

زماني که افراد نادرشاه که نيم آن را افراد قبايلی غيرساکن کشورتشکيل ميداد، به کابل رسيدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده وديوانه وار درخانه های بسا کابليان ريختند وهرآنچه درشهر "رودابۀ کابلی" بود به جنوب و آنسوی مرزجنوبی به يغما برده شد. گويی کابل شهرعشق-غنيمت جنگی بوده باشد. حتی افراد قبايلی قالينهای ارگ شاهی را، که از وقت حبيب الله کوهدامنی درارگ باقی مانده بود، باکاردها پارچه نموده وميان خويش تقسيم نمودند. ازدست چپاول افراد قبايلی درارگ، ظرف وفرش نماند و نادرشاه مجبورشد، که برای چندين روز درارگ نپايد ودرخانۀ خويشاوندان خود بسربرد. يا اين که وحشت و دهشت نيروهای قبايلی در کابل از کردار دزدان سرگردنه، که به بيابانهای مرومی تاختند چه تفاوتی داشته ودارد؟ آيا نيروهای قبايلی دزدگونه وچپاولگرانه رفتار ننمودند؟ يا کردار نيروهای قبايلی وروش آل يحيی چون گذشته بالاتر ازداد تاريخ به شمار ميايد؟

آن بود روش و دولتداری يک روستايی چشم سير، هنگاميکه از سمت شمال به دروازه های کابل قد راست ودم راست رسيد، که درتاريخ سرداران نامش به صفت " دزد" پالش می يابد . اين غارت نادر وافراد قبايلی درکابل، که هيچ تاريخ سرداری از آن دزدی و چپاول نام نبرد.

درتجليل جشن آزادی کشور امير حبيب الله کلکانی به پيشگاه مردمش بی آلايشانه گفت: " استقلال  نه ازمن است ونه ازامان الله، بلکه ازشما ولس ا ست!..."

اين گفتارناب اميرحبيب الله کلکانی درتاريخ ناياب است. نگاه شود در تاريخ کشور، آيا شاه ويا اميری بجزآن برنای کوهدامن يافت، که چنان بی آلايشانه وچنان فروتنانه حق وجان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد؟ به جز حبيب الله ديگر مردی را چنان اقرار و گفتاردرتاريخ نيابيد!

افزون بر گفتار بالا، درجشن آزادی کشور، حبيب الله به گسيل پيامی  فرمان داد، که تا به امروزهيچ قدرتمندی درتاريخ انسان فرمان نداده است. درهمان جشن آزادی او پيام تبريکی  به امان الله خان درروم مخابره نمود وازاينکه آزادی کشور تحت رهبری اش گرفته شده بود، به آن شاه تبريک گفت. اينگونه کردار را گويند سخاوت وفتوت، يعنی" کاکه گی".

کنون برميگرديم به رويداد ديگری از تاريخ:

نادرشاه که روی قدرت آمد، درهردرب وديوار، که نام امان الله خان يافت با ميله ای تفنگ تراشيد ودرهر کتابچه وکتب، که نام امان الله را ديد، آن کتاب وکتابچه را به آتش کشيد. آن کتاب وکتاچه سوزي های نادر و فاميل نادر ازپی دگرگون ساختن تاريخ کشور، ياد ازمورخ ونقاد تبريزی احمد کسروی ميکند.

دردربار نادر همانگونه کتابها به آتش کشيده شد، که کسروی ازبرای فرونشاندن نفرتش به عطار و مولوی، خيام وسعدی، ديوان های بزرگان شعر فارسی دری را به آتش کشيده خاکسترنمود وجشن کتاب سوزان برپا داشت.

مگر کردارنادر و وارثين او پی دستکاری به رويدادهای تاريخ کشور، در روی منار استقلال درکابل، چنين نگارش فرمان داده شد:

« به يادگار ورود کاميابی يگانه مجاهد وطنپرست ملت خواه جناب محمد نادرخان سپه سالار که عموم ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوۀ شمشير اين مرد دلير از انگليس درسال 1298 حاصل نمود.»

همينگونه سياه کاری و دستکاری نادر و نادريان را درتاريخ و فرهنگ کشور، نوشته های فرمايشی " اشتباهات اندک " خواند. پس به پا خاست، کمربست ودر راه شد تا دريافت، که اشتباهات درتاريخ انسان چه بوده باشد.    

آن بود راستگويی يک مکتب ناديد ای روستايی درباب آزادی کشور و پاسخ به امان الله، و اين بود سياه کاری سپه سالار و وارثين او اندر تباهی فرهنگ و نيرنگ کاری در تاريخ کشور.

اميرحبيب الله کلکانی، که زمام امور را گرفت، با گفتار ساده روسها راهوشدار داد، که " بخارا را آزاد خواهد کرد!"واين اشارۀ حبيب الله بدين معنی بود،که شانۀ پهن روستايی،زيريوغ انگليس نخواهد رفت.

اکنون برميگرديم به رخداد ديگر تاريخ:

نادر چون به کابل رسيد، جهت خوشنودی روسها، تمام مجاهدين ومهاجرين بخارا را درشمال کشور" قين و فانه " کرد. کارنادر بدانجا پايان نگرفت، بلکه ريشۀ مقاومت ضد روسی را درشمال کشور نيز خشکانيد. هر انسان سمت شمال کشور( مانند سيد منصور مزاری، که در پيشاپيش جوانان بلخ چون قاری عالم، خواجه و ايشان شريف وغيره بهر آزادی بخارا وسمرقند می رزميدند ) به دار نادر زده شد ويا در کنار مهاجرين بخارا چون سياه بيک به هيرمند وقندهار تبعيد کنان روانه شد.

همان ضربۀ کاری به مقاومت بخاراييان بود، که روسها آرام آرام به آنسوی دريای آمو لنگرانداختند و درانتظارنشستند تا روزکام رسد وزمان به " شهزادۀ سرخ " برادرزادۀ نادر محمد داؤود رسد تا که خراسانيان نيز چون بخاراييان دسته دسته بميرند.

مگر نادرشاه ازآغاز تا به انجام دولتداری، درسايۀ انگريز پر و بال کشيد. اندرين باب مثالهای بيشماری است و نگاه شود به کارهاييکه پژوهشگران وتاريخ نگاران غيردرباری ازجمله داکترآدمک.

مگر يک مثال برجستۀ ديگر، که تا اکنون نگارش نيافته، جهت بيان راز و ساز نادرشاه با انگريزان دراين نبشته می آيد:

درزمانيکه نادر نيروهای قبايلی مرز را در پشاور جهت نبرد در برابر حبيب الله کلکانی بسيج مي ساخت، نادرشاه برای هفته ها در بازار قصه خوانی پشاور اقامت گزيده بود. در آنزمان پشاور ومناطق قبايلی، که پسان ها نادر با روان آسوده و بدون کدام دغدغه يی در پشاور ماند، نيرو آماده کرد وازهمان پشاور نقشه های جنگی و عمليات نبرد را تدارک کرد. اما زمانيکه نادر به قدرت رسيد، يکی از روشنفکران ميهن غلام محی الدين خان آرتی زاده، از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادر از همان پشاور رزمد، مگر انگريز مجالش نداد ودر نزديک بالاحصار پشاور به شکل نا معلوم کشته شد.

در روند اين دهه های پی درپی، آيا جوان دردبيرستان ويا دانشگاه به خوانش اين سرگذشت دردآور اما فخرآفرين آرتی زاده درتاريخ های سرکاری محمد زائيان[نايل] شده است؟ هرگزنه! چون بيان سرگذشت آرتی زاده گز به گز نشان ميدهد، که تا به چه حد درسايه و همکاری انگريزان دربازار قصه خوانی پشاور نادر به جهت گرفتن  کابل، به کارهايش آب و تاب بخشيد.

آن بود روش آشتی ناپذير يک روستايی و کوهدامنی دربرابر روسها و انگريزان، و اين بود دودسته خدمتگذاری يک درباری دربرابر دو قدرت بيگانه.

حبيب الله کلکانی، که درکابل قدرت سياسی بدست گرفت، افراد شکست خوردۀ غند شاهی را، که بيشتر شان از قندهار بودند وبه طرفداری امان الله خان دربرابر حبيب الله رزميده بودند، تمجيد کرد. آن افراد اسير را " دشمنان باغيرت ونمک به حلال " خطابيده و وفاداری شان را به شاه امان الله آفرين گفت.

حبيب الله به هيچ يک ازاعضای آن غند اسير آزار نرساند . اينگونه گفتار و کردار را گويند ازخود گذری يعنی جوانمردی!

برگرديم به گوشۀ ديگری از تاريخ:

زماني که نادرخان به قدرت رسيد نخست سر شخصيتهای برجستۀ کشور و وفادار به امان الله را ازتن جدا کرد. به گونۀ مثال: شاه محمد وليخان دروازی، که چهرۀ شناخته شده ای سياسی درسطح جهانی بود، با همکاری دو وزير سوگند خور فيض محمد زکريا و عبدالاحد خان وردک مايار، محاکمه ی دروغين شده و پس از چندی به دار کشيده شد.

ضربۀ آل يحيی به دار کشيدن توقف نيافت! پس ازکشتن دروازی، نادر و نا دريان رفتند وهستی دروازی را مال حکومت خويش اعلام کردند. آنها فشار اقتصادی را هم کمتر دانستند وبه ابتکاری ديگری دست زدند: دروازه های مکتبها را به رخ کودکان دروازی بستند به اميد اينکه ديگر سری دراين خانواده ی بدخشی بالا نشود واستعدادی نرويد.

دوم، مردی چون محمد گل مهمند را که نه به فرهنگ کوهدامن می ساخت ونه به رسوم سمت شمال احترام می گذاشت، به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را از کمر، زين وازپا، نعل واز کله سرزند. نادر گذاشت، که دست قبايلی های درون وبرون مرز کشور به دامان دختران وزنان کوهدامن رسد و زن و فرزند کوهدامن به نام غنيمت حتی به آنسوی مرز جنوبی رسد. مگرشامگاه در کودامن به پايان نرسيد، به قول رشتيا " قتل دسته جمعی" مردمان کوهدامن بدست نيروهای قبايلی درشمال کشور انجام گرفت و در انبان نفرت، کوهدامنيان چکيده شدند. ( تاريخ تکرار می شود وطالبان نيزعين جنايت را درمقابل مردمان بيدفاع ومظلوم شمالی انجام نمودند).

با چنين قتل ها وبه غنيمت گيريهای دختران وزنان، نادر تخم نفاق و بدبينی را درميان باشندگان ميهن آگاهانه کشت نمود.

اينهمه بيدادگريها در کوهدامن را نويسندگان نوشته های فرمايشی(!) تحت حاکميت مرکزی حکومت نادرشاه، روا می پندارند.

شگفتا! نميدانستم، که روش دريدن انسان را درکوهدامن، نمای قانونی داده باشد ... مقاومت کوهدامنيان دربرابر ستم نادری با واژۀ "اشرار" در نوشته های شان رنگ وپيوند ميدهند...

يک کوهدامنی دو کوهدامنی ويا صد کوهدامنی درشمال کشور زير چکش قرار نگرفته بود. سخن از تمام کوهدامن است. تمام باشندگان کوهدامن" اشرار " بودند؟ آن کوهدامنيان که ايستادن را به سکوت، پايداری را به بردگی و مردن را به بندگی شايسته انگاشتند، هريک در جوانمردی حبيب الله بودند ودر کاکه گی ،امير حبيب الله.

شاد باد روان شان درتۀ هر تاکستان و جاودان باد رزم شان دربزم هر جوان!

زمانيکه حبيب الله درشهرکابل سنگرگرفت، به پيمانی، که روی قرآن پاک نموده بود، پادشاه سه روزۀ  کشور و برادرامان الله، عنايت الله خان را آزار نرسانيد. به سوگندی، که حبيب الله پاکدين روی کتاب پروردگار نموده بود، حرمت گذاشت وعنايت الله را گذاشت، که با فاميلش آسوده از ارگ خارج وکشور را ترک گويد.

باچنين کاری، حبيب الله قرآن را برای ضربه زدن حريفان سياسی خود نفروخت وپيمان خود را در روی قرآن آفريدگار نشکست. اينگونه پيمان نگهداری، خويشتن داری را دراوج قدرت، چکامه سرايان دُرگو، می نامند بزرگمنشی و پاکد لی !

برميگرديم به زمان ديگری از تاريخ:

نادرشاه، که قدرت سياسی را درکابل بدست آورد، برای به چنگ آوردن رقيب سياسی اش حبيب الله، بر روی قرآن مهرنمود، که اگر آن کوهدامنی تسليم شود، اورا آزار وگزند نخواهد رساند. حبيب الله مهر نادر را درقرآن ضمانت دانسته به کابل آمد. نادرسخن پروردگار را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آورد و خلاف پيمان ومهرش درکتاب آفريدگار، حبيب الله را بدست سران قبايل طرفدار خود سپرد وحبيب الله و يارانش در ارگ تيرباران گرديدند و خلاف کرامت انسانی جسد بی روان آن کوهدامنی ازارگ بر روی خاک کش کشان به چمن حضوری برده شد و درچمن حضوری جسد تير خورده و چنواری شده ای حبيب الله، به دار کشيده شد . جسد خونبار وبی روان حبيب الله را برای روزها به دار گذاشتند ، به هدف اينکه چشمان همزبانان حبيب الله را سوزانده باشند.

آن بود حرمت گذاری يک بيسواد کوهدامنی دربرابر قرآن، که امروز به نام" بچۀ سقو!" پست وزبون شمرده ميشود، و اين بود قرآن فروشی نادرشاه، که تاهنوزهم درپارۀ از نگارشهای ارادتمندانه " زعيم " ناميده ميشود!

 (آری! قبرش امروز دوباره ترميم ميگردد و فرزندش لقب "بابای ملت" را کمايی ميکند، و بازهم تاريخ  بگونه ای تکرار ميشود و همان انگريز باهمان شيوۀ تجربه شده، همان بازی را ازسر ميگيرد!)

با آنهمه رويدادها، که دربالا آمد، نادر برازندگی های هم داشت، که نميتوان ازآن چشم پوشيد. ازجمله ميتوان از پختگی اش در امور لشکری نام برد. مگر روش کينه توزی قوم پشتون را در برابر بقيه باشندگان ميهن، وسيله ای سياسی ساخت. با انگريز ساخت و مجاهدين بخارا را سر زد. پيمان شکستن و قرآن فروختن اوست، که نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاريخ و نگارش، مرد نامطلوب وغير اعتماد جلوه ميدهد.

با اينکه حبيب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانيان ساخته نشده بود، گزارشات و رويدادهايی،  که در بالا آمد، اورا با نشان دادن جوانمردی وراستگويی درمواقع خيلی حساس، نگينه وار ميان خيل اميران دوسده ای کشور می درخشاند.

بيشتر از اين رويدادهای بيان شده، برخلاف نوشته های بعضیها گواه ميدهد، که آن فرزند کوهدامن " دزد " وار و " دزد " گونه حکومت نکرد ، بل در زمان رهبری ازخود قناعت به نفس، شيوۀ مردی از زنان

(زنان دشمنان) پاسداری، بی تعصبی، وفا به پيمان و حرمت به قرآن خدا، بيادگار گذاشت.

اين شيوه های ازخود گذری، قناعت پسندی، ساده زيستی، جوانمردی، چشم سيری و بی آلايشی

حبيب الله است که برکارکردها و کارنامه های بسی اميران محمد زايی، چربی ميکند ودرنتيجه آن جوان کوهدامنی را از حاشيه به متن تاريخ، کاکه وار می جهد و آفتاب وار می درخشد.» (22)

ازآنچه تا ايندم گفته آمد، در نتيجه گيری از حکومت 9 ماهه اين دوره بايست به پرسش های که امروز پيرامون شکل و حرکت اين رخداد صورت می گيرد پاسخ علمی، منطقی و تاريخی داده شود:

اين رخداد تاريخی، آيا يک پادشاه گردشی بوده است؟ " نه "، زيرا دراين انتقال قدرت جای يک شاه ويا شهزاده را پادشاه ويا شهزادۀ ديگرنگرفت؛ بلکه جای يک پادشاه وشهزادۀ محمدزايی را، اوضاع و شرايط حاکم برکشور، به يک دهقان زاده ی انگورفروش روستايی تفويض نمود.

- آيا اين يک کودتای نظامی بود؟" نه خير"، بخاطری که دراين رويداد هيچ يک از هيأت رهبری ارشد دولت، شامل برادران شاه، وزير دفاع، فرمانده کل قوای مسلح، وزير داخله و امنيت، شرکت نداشتند و اين حرکت ازدرون نظام و ارتش برنه خاسته بود؛ بلکه ازروستاها و تاکستان های شمال کابل آغازگرديد و قدرت مرکزی را ازپا درانداخت.

- پس اين حرکت يک شورش مذهبی بود ويا قيام مسلحانۀ روستائيان؟ بلی هردوحرکت مذکور درآن بمشاهده ميرسد: برای اين که مضون مبارزه برضد حکومت ترقيخواه شاه امان الله را شورشهای مذهبی ملاها و روحانيون واپس گرا وعمال مرتجع وابسته به دولت استعماری انگليس تشکيل ميداد که برای نخستين بار درسال (1924) شورش ارتجاعی عليه دولت وقت، بوسيلۀ دونفرملای ولايت پکتيا به نامهای ملا عبدالله مشهور به ملای لنگ و ملا عبدالرشيد به تحريک نورالمشايخ فضل عمرمجددی و حمايت مردم منگل، جدران، جاجی، احمد زايی و سليمان خيل، درضديت و مخالفت با تطبيق قانون جزای افغانستان در محاکم، که آن را مخالف شريعت وانمود ميکردند، آغازشد.

محمد نادرخان وزيرحرب، که ازطرف شاه موظف به آرام ساختن شورشيان پکتيا گرديد؛ ازانجام اين کارخودداری کرده گفت:«اين وظيفه را به شرطی می پذيرد که دولت ازتطبيق قانون جزا و قانون خدمت نظامی معروف به هشت نفری درسمت جنوبی صرف نظرنموده به اواجازه بدهد که با دادن اين امتيازات با شورشيان صلح نمايد. شاه درجواب گفت که نمی تواند دريک کشور دوقانون را جاری سازد و اگر اوحاضر نيست برای تطبيق نمودن قوانين نافذ در کشوربه سمت جنوبی برود بايد وظيفه اش را ترک بگويد ووی چنين کرد.» (23)

محمد نادرخان بعد ازمذاکره با وزيرمختاردولت انگليس و انتقاد ازاصلاحات امان الله خان، بحيث وزير مختار به فرانسه رفت و بعد ازخواستن دوبرادرش، محمدهاشم خان و شاه ولی خان، يک مرکزقوی فعاليتهای تخريبی را به رهبری انگليسها عليه دولت شاه امان الله تشکيل داد و سپس با تأمين ارتباط با نورالمشايخ درهندوستان وملاها و سران اقوام پکتيا، دامنۀ اين شورشها را به شينواروسايرمناطق ننگرهار کشانيد که هنگامۀ آن به ولايات کاپيسا وپروان و مناطق کوهدامن زمين نيزسرايت نمود؛ تا اينکه حکم تکفير شاه واعلان جهاد عليه دولت ميان روستائيان ولايات متذکره پخش و منجربه سقوط دولت امانی گرديد.

ولی تا جايی که ترکيب هيأت رهبری حکومت حبيب الله کلکانی ديده می شود، درکابينه وساير مقامات مربوط دولت وی، وجود روحانيون و ملاهای شورشی آن وقت (مانند شورش های مذهبی ضد نهضت دموکراتيک دهۀ 80 تنظيمهای جهادی و طالبی ساخت پاکستان و ايران، کشورهای عربی وغربی)، بمشاهده نمي رسد. همچنان درجريان نبرد و فعاليتهای نظامی  قوتهای جنگی حبيب الله کلکانی عليه عساکردولتی، هيچ يکی از روحانيون، ملاها وطالبان مدارس دينی بحيث فرمانده وسربازحضورفزيکی و نقش رهبری کنندۀ نظامی و قوت جنگی را درميدان نبرد نداشتند؛ بلکه شرکت کننده گان عموماً دهقانان مسلمان و شخصيتهای ملی مربوط به مبارزين معرکۀ استقلال افغانستان، چون: شيرجان خان، عطا الحق خان، عبدالغفورخان، محمد صديق خان، ميرزا محمد يوسف خان، عبدالرحيم خان، عبدالقديرخان، خليل الله خان خليلی و امثالم بودند که هريک آنان زيرتأثيرتفکرجهاد عليه يک دولتی که ضد اسلامی گفته می شد، جمع شده بودند؛ همچنان خاطرات تلخ لشکرکشی ها، خانه جنگی ها، برادرکشی ها و جنگ های خانمانسوز حکام و سلاطين برادران سدوزايی و محمد زايی، بويژه زجر وشکنجه های جسمی و روانی ضد انسانی اميردوست محمد خان، اميرعبدالرحمان خان، و پسرش اميرحبيب الله خان که برمردم اعمال نموده بودند وتأثيرات ناگوار اين همه جنايات در اذهان و خاطره ها نهفته بود؛ افزون برسفارشات شاه امان الله مبنی بر منع استعمال لباسهای ملی مردان و برقع زنان و خريداری و پوشيدن دريشی و لباسهای مودل اروپايی برای مرد وزن، که مردم قدرت و توان خريداری آن را نداشتند،«جمع آوری يک اعانۀ عمومی براساس 5 افغانی [روپيه] ازهرنفر ويک ماه معاش ازهرمامور به مقصد خريداری اسلحه ازخارج (24)، بارسنگينی بود که کمر دهقانان بی زمين وکم زمين را درروستاها ومامورين لشکری وکشوری را درمرکز و ولايات خم می نمود؛ همه وهمۀ اينها يک جا شده، تأثيرات منفی انفجاری غير قابل کنترول را درذهنيت توده های مردم ببارآورد.

سرانجام هردو عامل متذکره منجر به قيام مسلحانۀ دهقانان عليه دولت جوان افغانستان و سقوط دولت ونهضت مشروطيت دوم گرديد که درفرجام، دولت حبيب الله کلکانی هم مطابق برنامه واقدامات دولت انگليس پس از9 ماه جنگ های خونين به نمايندۀ اصلی انگليسها،(جنرال محمد نادرخان) انتقال و کشور ما برای سالهای متمادی ازسير کاروان تکامل اجتماعی بازماند.

واما، به باورنگارنده، تاريخ بازهم درکشورما تکرار گرديد؛ وليک به گونه های متفاوت!.

بلی! ازآنجاييکه  داستان تعهد نادرشاه درقرآنکريم ودعوت حبيب الله کلکانی به صلح وعدم خونريزی، که بعدآ نادرخان بالای تعهد ش پا گذاشت وحبيب الله و يارانش را بدارآويخت؛ ثبت صفحات زرين تاريخ و قلبهای فرد، فرد مردم افغانستان شده است؛ گراف اعتبارنمودن به قول، سوگند وتعهد شاهان و فرمانروايان بعدی را ضرب صفرنمود وحوادث خونبار را ببار آورد. چنانچه درماه حوت 1370 زمانيکه بی اعتمادی ها و نارضايتی ها درشمال کشورآغازوعمداً ازسوی اراکين تازه گماشته شده درآن سمت دامن زده شد؛ دکتر نجيب الله رئيس جمهور وقت بعد ازتماسها و مذاکرات بالوسيله با فرماندهان زون شمال وپذيرفتن برخی خواستهای شان، ازجنرال دوستم وجنرال مومن تقاضا نمود تا غرض حل وفصل همه پروبلم ها به کابل بيايند. مگرچون آن دو جنرال، تقاضا وتعهد قرآنی نادرشاه را درتاريخ خوانده و درحافظه خود داشتند، به تعهد وتقاضای دکتر نجيب الله، برغم اينکه وی با محمد نادر شاه تفاوتهای ماهوی داشت؛ باور نکردند و پروسۀ سقوط حاکميت ح. د. خ. ا که بتاريخ 14 ثور1365 آغاز شده بود وامکان جلوگيری از آن وجود داشت؛ تسريع گرديده، پس از سقوط  مناطق درجنوب و جنوب شرق کشور؛ با سقوط (9) ولايت درشمال وازدست رفتن حاکميت درولايات کاپيسا وپروان، همه راهها، امکانات وشرايط برای تهاجم تنظيمها وسقوط نهايی دولت، از جنوب، شرق وغرب و شمال، در5 ثور 1371 باز ومساعد گرديد، که حوادث بعدی: خونريزی ها، ويرانی ها، آواره گی ها و تباهی مادی و معنوی ناشئ ازآن ثبت تاريخ خونبار کشورما شد.

واما دکتر نجيب الله، همينکه بدفتر سازمان ملل متحد پناهنده شد، چهارسال وپنجماه بعد با اشغال کابل بوسيلۀ طالبان، برخلاف رعايت درسهای تاريخ، به گفتار وتعهد همان فرزندان وابسته به استعمار و" آی. اس. آی "  اعتماد نمود؛ سرانجام ، بتاريخ 6 ميزان 1375 بدستهای کثيف همان پيروان نوکر صفت دوطرف خط ديورند(طالبان وشرکاء !) جام شهادت را نوشيد.

بايست، نويسنده گان گران ارج وقلم بدستان تازه کار کشورمان با برداشت سالم ازدرس های تاريخ، در داوری های خويش پيرامون شخصيتها و زمام داران پيشين، عادلانه قضاوت نموده ازدايره ی عدل و انصاف عدول نکرده، تعصبات زبانی، قومی، قبيله ای، سمتی، گروهی  و مذهبی را درقضاوت خويش جا نداده، عين انديشه های تاريخ نگاران درباری و وابسته را، که ديگر خيلی بی مقدار و مبتذل شده اند؛ معيار شناخت وداوری قرارندهند،  تا دردادگاه تاريخ و جامعه وداوری نسلهای آينده، شخصيت يک فرهنگی ونويسنده ی قلم بدست کشورما رنگ تعصب و فرهنگ قبيله پرستی را ازخود بجا نگذاشته باشد.

                                  پايان بخش يازدهم

         مآ خذ:

1 ـ فغانستان درمسيرتاريخ، مؤلف ميرغلام محمد غبار ج ، 1 صص827  826؛

2 ـ  افغانستان درپنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 1 صص 603ـ 602

3 همان کتاب و اثر صص 607 ـ 606

4 همان کتاب و اثر صص 609 ـ 607

5 همان کتاب و اثر صص612 ـ 611

6 فغانستان درمسيرتاريخ، مؤلف ميرغلام محمد غبار ج ، 1 ص 786

7 همان کتاب و اثر ص 787

8 افغانستان درپنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 1 صص 613 ـ 612

9ـ افغانستان درمسيرتاريخ، مؤلف ميرغلام محمد غبار، جلد دوم صفحۀ (6)

10 ـ افغانستان درپنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 1 صص 618 ـ615 

11افغانستان درپنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 1 ص، 605

12 کتاب (دويمه سقاوی- سقاوی دوم) نويسنده سمسورافغان (؟) برگردان به فارسی ازدکتور

خليل الله وداد بارش، صفحات 6- 7 چاپ اول سال 1377 خورشيدی.

13ـ کتاب يغمای دوم منگلی نويسنده لطيف کريمی ص 18 چاپ اول سال 1384 خ

14- همان کتاب ص 25 .

15- همان کتاب ص 26 .

16- همان کتاب ص 27 .

17- همان کتاب ص 38 .

18- همان کتاب ص 43 .

19- همان کتاب صص 41- 42 .

20 ـ افغانستان درپنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 1 ، ص 623

21- همان کتاب ص 624 .

22- شماره های 53- 54- 55 ماهنامۀ آزادی چاپ دنمارک.

23- افغانستان درپنج قرن اخير مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، ج اول صص 548- 549.

24- همان کتاب ص 554

مقالات مرتبط

...

امير حبيب الله به تاريخ 19 جنوری 1929 مطابق 29 جدی 1307 خورشيدی پس از تصرف کابل و استعفای عنايت الله... ادامه

...

در مورد «اشد جنایت علیه بشریت» و قتل عام نیمه شب شرکت کنندگان یک محفل عروسی درغرب کابل چنانکه شوک دا... ادامه

...

محمد نادرخان، طوری که دربخش پيشين ذکر شد به تاريخ 23 ميزان 1308 خورشيدی برابر با 15 اکتوبر 1929 ترسا... ادامه

...

امير حبيب الله به تاريخ 19 جنوری 1929 مطابق 29 جدی 1307 خورشيدی پس از تصرف کابل و استعفای عنايت الله... ادامه

...

   چند سال پیش، بخانه ی یکی از دوستان ، در نزدیکی ده کیپک به استقامت حصه ی اول خیرخانه گذرم افتاد ادامه

...

درین روزها شایعه است که مرقدی برای"عیاری ازخراسان" درمربوطات ناحیۀ  هفده هم شهرکابل تدارک دیده... ادامه